-
فامیل
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 18:56
من از خاله داشتن و مهربونیاش هم شانس نیاوردم خاله قراره جای مادر آدم باشه قراره که بوی مادر رو بده و به درد دل آدم گوش کنه و مثل مادر دل بسوزونه. ولی من این آپشن رو هم ندارم چون خاله جونم یه اخلاق خاصی داره و نمیشه زیاد باهاشون رفت و آمد کرد کلا از غم و غصه آدم خوشحال میشن .در ظاهر باهات همراهی میکنن ولی ته دلشون قند...
-
کمک
جمعه 19 مهرماه سال 1392 18:59
یه سوال واقعا چه راهی پیشنهاد میکنید که بچه به نشستن تشویق بشه و بفهمه که باید دقایقی رو روی مبل آروم بگیره بی اینکه دست و پاشو هی تکون بده و یا کوسن ها رو پرت کنه طرفت. این برام شده معضل ...
-
پاییز بهاری
جمعه 19 مهرماه سال 1392 14:24
چشمامو میبندم و به این فکر میکنم که روزها میگذرن و چه خوبه که دارن میگذرن اما من کجای این دنیا واقع شدم. مامان دوتا دختر خوشکلم که همه جوره دوستشون دارم و تمام زندگیم رو برای این دوتا فرشته میخوام. ولی باید شاد باشم و با جریان روان زندگی نجنگم چون چیزی جز خستگی نصیبم نمیشه . روزهایی که من فکر میکنم باید تغییراتی در...
-
شادی
جمعه 12 مهرماه سال 1392 21:41
میخوام از هفته جدید اسلیمینگ ورد رو دوباره شروع کنم تا یکی دوکیلوی اضافی رو کم کنم . هوراااااااااا یه مهمونی ایرانی هالووینیییییییییی در راهه ما هم خواهیم رفت . هوا خوبه دنیا زیباست و من خوشحالم از اینکه تصمیم درستی گرفتم. شما هم شاد باشید و بخندید که دنیا واسه خودش میچرخه و مائیم که باید راه زندگیمون رو پیدا کنیم و...
-
دوست مهربون
جمعه 12 مهرماه سال 1392 21:30
دوست عزیزم از مسکو خیلی ازت ممنونم که اینقدر خالصانه برام نوشتین و تجربیاتتون رو در اختیارم قرار دادین در خیلی از موارد باهاتون موافقم و در موردی که دچار شک بودم منو مطمئن کردین. بازم تشکر میکنم و بهترینها رو در زندگی براتون آرزومندم اگر وبلاگ دارین خوشحال میشم ادرستون رو داشته باشم.
-
یه روز خوب دیگه
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 21:19
امروز دوستم اومد دنبالم که بریم واسه سفرش خرید کنه. منم کار خاصی نداشتم و باهاش راهی شدم .از اینکه تو خونه بشینم و برم تو فکر بهتره. رفتیم و طبق لیستش خرید کردیم. یه عطر بسیار خوشبو که من در نظر داشتم بخرم رو برای خودش خرید و وقتی که رفته بودم چنجینگ روم تا نپی ملینا رو عوض کنم رفته بود یکی هم واسه من خریده بود....
-
Quorn Fields Farm
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1392 21:48
مدرسه ها بابت اعتصاب معلمها تعطیل بود از قبلش نامه داده بودن و خبر داشتیم . صبح هوای ابری حالمو خراب میکرد ولی ملودی خونه بود و باید کاری میکردم واسه همین دوتاشون رو دو سوته حاضر کردم و راه افتادیم به سمت نا کجا آباد. همینجور رفتیم تا از شهر خارج شدیم توی راه یه دفعه تابلوی فارم رو دیدیم و با اصرار ملودی رفتیم ببینیم...
-
یه حرفایی
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 21:55
امروز صبح بسیار زیبا و آفتابی داشتیم. ملودی مثل همیشه اومد و پرده های اتاقم رو کنار زد و گفت مامان هوا خیلی خوبه ها میشه بریم بیرون؟ گفتم اول صبحانه بخوریم بعد میخوام قرمه سبزی درست کنم حوصله بیرون ندارم. با درک بالایی که داره قبول کرد و اومدیم پایین واسه صبحانه. بعد از صبحانه تی وی نگاه کردن و کلی هم دوتا خواهری سر...
-
مطلبی خواندنی و مفید
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 18:01
مهمترین ویژگیهای یک شوهر خوب 1. شوهر خوب، زنش را شریک زندگیاش میداند؛ زن، انسانی است که باید با او ارتباط برقرار کنیم. او کسی نیست که کنترلش کنیم و در راه ارضای نیازهای خودمان به دنبال تسلط بر او باشیم. زن موجودی است که باید او را بشناسیم و بدانیم او نیز اهداف خاص خود را دارد. زن، کودک هم نیست. او شریک زندگیای...
-
کنسرت
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 23:18
آآآآآآآآآآآآآآآ بیااااااااااااااااا خوشکلا باید برقصن خوشکلا باید برقصن رفتم کنسرت اندی. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. سه تا شدیم بچه ها رو سپردیم دست باباهاشون و قر و فر ساختیم و زدیم به دل M1 که بریم لندن کنسرت اندی. چشمتون روز بد نبینه چنان ترافیکی بود که اگر می موندیم توش دیگه اندی که خوبه سایه ش رو هم نمیدیدیم. به...
-
پول ؛ خرید و درهمانه
جمعه 29 شهریورماه سال 1392 22:02
چی بپوشم؟ سوالی که همیشه پیش میاد و بعدشم به این نتیجه میرسم که باید برم خرید . اونقدر حالم خوب میشه که نگو یعنی خرید برای من مثل قرص تقویتی هستش و حالمو خوب میکنه . از دیدن لباسها و کفش و کیف ها به وجد میام دست خودم نیست دلم میخواد همه پولم رو خرج لباس کنم. اما اکثر وقتا هم دست خالی میام خونه چون اگه لباسی که تو...
-
بیمه
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 10:26
*ابران که بودم معمولا بچه ها بیشتر پیش خانوادم بودن و من با دوستام تایم میگذروندم. وقتی قرار شد بریم عروسی ملینا پیش مامانم موند و ملودی با من اومد البته که دلم میخواست ملینا رو هم ببرم ولی مامانم اصرار کرد که بذار پیشم بمونه و تو هم از مهمونی لذت ببر. وقتی رسیدیم اونجا ملودی خیلی هیجان داشت و دوست داشت بره ببینه تو...
-
سفرنامه ایران
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 20:28
هوای گرم شیراز که پوستم رو نوازش کرد باعث شد اشکام سرازیز بشن ، خدایا شکرت که امسال هم موفق به دیدن خانوادم شدم. مثل دفعات قبل خانواده م اون طرف شیشه منتظرن که بریم پیششون و مثل همیشه مامور چک پاسپورت فس فس کنان ما رو منتظر گذاشته . در این میون خواهرم میره و چمدونها رو تحویل میگیره .بچه رو دستم خوابیده نمیدونم روسریم...
-
ما برگشتیم خونه
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 12:37
سلامی دوباره ، ما چند روزیه که برگشتیم خونه ولی چون اینترنت نداشتم نمیتونستم آپ کنم ممنون که به فکر ما بودین . همین الان اینترنت و تلفن وصل شد و من اومدم که بنویسم . سفر و ایران همه عالی بودن فرصت کنم میا م مینویسم. ملودی هم رفت کلاس چهار و از خوشحالی تو پوستش نمیگنجه. ملینا هم همچنان اذیت میکنه و خوشمزه و دوست...
-
خوبیم خوبیم خوبیم
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 08:56
سلامی دوباره و مرسی از این همه محبت و لطف. من خوبم و روزهای خوبی رو در کنار خانوادم دارم. روزها زود میگذرن و من از الان نگران خداحافظی هستم. بچه ها هم خوبن خدا رو شکر ، ملودی کلاس شنا میره و ملینا هم حسابی دل مامان بابامو برده و همه ادایی براشون در میاره. زبانش بهتر شده و کلمات جدید به کار میبره ددری هم هست و کلا کفش...
-
خوبیم
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 06:33
سلام دوستای خوبم ممنون که به فکرم هستین اینجا اینترنت دارم ولی تازه عمل جراحی کردم و حالم زیاد خوش نیست ملینا هم کمی مریض شده و گرفتارم. امیدوارم تا هفته دیگه بهتر بشم بعد میام مفصل مینویسم . در کنار خانوادم خیلی روزهای خوبی رو میگذرونم و خوشحالم. میبوسمتون
-
شیرازم
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 12:54
سلام مهربونا من الان از شیراز زیبایم براتون آپ میکنم. سفر خوب بود ملینا هم همکاری کرد و بچه خوبی بود پرواز عالی بود با خدمات عالی. صندلیهای راحت و از همه مهمتر بیبی تی وی برنامه مورد علاقه ملینا به راه بود. خسته بودیم ولی شادی دیدن خانواده باعث میشد خستگی رو حس نکنیم. همه فرودگاه اومده بودن و استقبال گرمی بود . مثل...
-
ایرانم دارم میام
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 21:47
سلام دوستای گلم ممنون از این همه مهربونی محبت و آرزوهای خوبتون. من خیلی خوشبختم که شما رو دارم اینم لطف خدا بوده که شما با من هستین. ببخشید که کامنتهای قبلی بدون جواب موندن فرصت نکردم جواب بدم. من فردا راهیم همه کارها رو انجام دادم و الان با خیال راحت دارم مینویسم خدا کنه فردا تو فرودگاه وسایلم رد بشه اما من اندازه...
-
4 روز مونده هووووووووووووووووورا
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 22:10
مانتو خریدم وقت آرایشگاهم معلوم شد وقت پدیکیور و مانیکیور هم گرفتم وسایل بچه ها تکمیل شد ملودی دندون پزشک رفت و ملینا واکسنهاش مشخص شد. یونیفرم مدرسه ملودی واسه بعد از سفر انجام میشه موبایلم آنلاک شد کارای شارژای خونه رو انجام دادم ماشینم سرویس رفت و کارای کالج تا حدی ردیف شد. حالا خبردار شدیم عروسی دعوتیم بدو تو...
-
منه گرفتار
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 14:00
زیادی غیبت داشتم میدونم. این هفته ملودی اجرای پیانو داشت و دنبال یه پیانو خوب بودم واسش. اجراش عالی بود دو روز پشت سر هم اجرا داشت و من سرویس رفت و آمد بودم. دو روز گرفتار درست کردن لپ تاپ دوستم بودم که بالاخره اونم درست شد. چند نفری وسایل داشتن که ببرم ایران برای خانوادشون منم خودم وسایلم زیاد روم نشد نه بگم حالا...
-
مرسی که انتخابم کردین
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 09:39
با عرض سلام و احترام خدمت شما فرهیخته گرامی بدین وسیله به اطلاع شما می رساند وبلاگ شما در نظر سنجی بهترین وبلاگ ثبت شده است اما حائز رتبه نگردیده اید . برای اطلاع از لیست صد نفر وبلاگنویس برتر به لینک زیر مراجعه نمایید . http://vote.persianweblog.com/ از برندگان این نظرسنجی در روز جشن تولد پرشین بلاگ تقدیر به عمل...
-
من جدید
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 10:32
روزهام میگذرن حال همه ما خوبه و هر کسی به روزمره های زندگیش مشغوله یکی به درس یکی به بازی و شیطنت دیگری به کار و من به زندگی میرسم. خوب تغییر خاصی پیش نیامده و روال همونیه که بود. لپ تاپ جدید رسید و من دوباره شاد شدم. خدا خودش کمک میکنه و مشکلات حل میشن. دیروز تولد ملودی بود دخترکم 8 ساله شد و من تو این مرحله افتخار...
-
لپ تاپ
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 20:01
سلام من خوبم و روزهای خوبی داشتم و کم کم دارم با این افکار کنار میام و خدا رو شکر روحیه ام عالیه این روزها. فقط خواستم بگم که یار و همراه همیشگیم دست راستم عضوی از خانوادم دیروز به طور ناگهانی از دست رفت و منو با یه دنیا غصه تنها گذاشت واقعا گریه کردم که از دست دادمش. بله لپ تاپ سفید و نازنینم اچ پی جی 62 بعد از دوسال...
-
نیست
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 10:43
هفته ای که گذشت کار خیلی عجیبی کردم از خودم توقع نداشتم ولی نمیدونم چرا اینجوری شد. روزی که اومد باهاش حرف نزدم کاری باهاش نداشتم بچه ها رو برد بیرون منم به کارام رسیدم و مقاله ها رو تمام کردم. عصرش هم سر اینکه ازش پرسیدم چرا این همه برای ملودی شکلات و کندی میخره باهام دعوا کرد و بحثمون شد. شب داشتم تی وی نگاه میکردم...
-
حراج
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 23:23
چند ماهی یه بار بیشتر مغازه ها حراج اساسی میزنن و اون وقت مناسبه که آدم خرید کنه. از اونجایی که ما اینجا زیاد با کسی رفت و آمد نداریم زیادی خریدن لباس فایده ای نداره چون ازش استفاده نمیکنیم. هوا اونقدر متغیره که نمیشه بر اساس فصل خرید کرد یعنی ممکنه لباس تابستونه بخریم بعد کلا در طول تابستون یه هفته آفتاب داشته باشیم...
-
بازگشتی دوباره با ورژن جدید بلاگ اسکای
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 00:11
سلام بعد از چند روز بالاخره تونستم به وبلاگم وارد بشم. هنوز به این مدل جدیدش عادت نکردم. من خیلی از حرفامو به یه دوست بسیار عزیز و قابل اعتمادم میگم. خدا رو شکر خیلی خوشبخته و زندگی بسیار خوبی داره. از من هم 10 سالی بزرگتره و تجربش بیشتر. هر روز نگران منه و دائم بهم زنگ میزنه و یا میاد پیشم و با هم حرف میزنیم. همش دل...
-
ویکندی آفتابی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 21:58
وقتی دیدم نمیاد بچه ها رو ببینه تصمیم گرفتم که یه برنامه بچینم که تو هوای آفتابی لذت ببریم و تو خونه هم نباشیم. یادم افتاد اول ماه کمپانی که خونه رو بهمون داده ما رو به یه فستیوال دعوت کرده که همین دیروز بود. بچه ها رو حاضر کردم زیر انداز و چای و میوه و تنقلات هم برداشتم و راه افتادیم. سر راه هم از ساب وی که فست فود...
-
سوت پایان؟
شنبه 11 خردادماه سال 1392 01:09
نمیدونم به این مرحله از جدایی چی میگن. یه نوع ترس عمیق از بی کس موندن، ترس از آینده، مقصر دونستن خودم ، ترس مسئولیت دوتا بچه ، ترس آبروریزی تو فامیل، ترس بی عشقی تا آخر عمر، ترس بی بابا بودن بچه ها و تاثیرش تو زندگیشون، ترس اینکه بره و پشت سرش رو نگاه نکنه ، ترس اینکه به خانوادم چی بگم؟ ترس اینکه چه ظلمی میکنم در حق...
-
ساده تر از این حرفا
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 12:47
چند روزی سگ کوچولویی به نام لگسی مهمون ما بود خیلی سگ آروم و دوست داشتنی بود ولی از اونجایی که من حضور سگ رو تو خونه نمیتونم تحمل کنم یه کم سخت بود . اولش بهش دست نمیزدم ولی اون منو ول نمیکرد هر جا میرفتم دنبالم میومد و خودشو لوس میکرد. کم کم ازش خوشم اومد و گاهی بغلش میکردم. ملودی خیلی باهاش دوست شده بود و از خودش...
-
سالم غذا بخوریم
جمعه 3 خردادماه سال 1392 14:04
از این رژیم براتون بگم شاید دلتون خواست امتحان کنید. اول اینکه اصلا رژیم نیست و این استایلی هست که همیشه باید رعایت کنید. خوب احتمالا وقتی گفتم همیشه نصفتون بیخیال بقیه پست میشین. در این نوع سالم غذا خوردن خیلی مهمه . کل غذای روزانه شما شامل غذاهای آزاد هست یعنی هر چقدر دلتون میخواد میتونید از این غذاهای آزاد بخورید و...