Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

بی سر و ته

امروز از اون روزایی هست که من خسته ام و فکرم هزار راه میره. دروغ نمیگم کمی نگران هزینه ها هستم و اینکه چکار کنم که سطح درآمد رو بالا ببرم. از طرفی ملینا رو دارم و آزاد نیستم که برم سر کار ، دلم میخواد برم یه سر ایران خانوادم رو ببینم ولی خیلی خرج داره. اتاق خودم رو باید با اتاق بچه ها عوض کنم تا بتونم دوتا تخت یه نفره براشون جا بدم که اونم هزینه داره.

واقعا راست میگن که تو این دنیا هیچ کسی جز خودت به دادت نمیرسه.


شماها خوبین سلامتین؟ چه میکنید؟ نمیشه که هی من بنویسم و شما بخونید یه کم هم شما بنویسید برام من بخونم.


دیروز بچه ها رو بردم پارک با دوستم رفتیم هر چی غذا تو یخچال داشت آورده بود خداییش خیلی هم چسبید بچه ها هم حسابی بازی کردن. اینجا تا میتونیم باید از هوای آفتابی استفاده کنیم.


کم کم کالج رو به اتمام هست و من باید به فکر یه کار جدید باشم.


ویکند رفتیم کلاب که خیلی باحال بود کلیییییییی خندیدم تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر از این نوع تفریحات داشته باشم چون خیلی کیف داره.


امروز اولین روز رژیم غذاییم بود که به سلامتی تونستم خودم رو کنترل کنم و از فردا مصمم تر خواهم بود.


.....................................................................................................


میگم چرا آدم باید اینقدر خودشو خسته کنه که دیگران رو شاد کنه. من میخوام از مهربونی استعفا بدم چون بهم ثابت شد که توی این دنیا جواب نمیده. البته چون از خصوصیات اخلاقیم هست سخته که ترک کنم ......


خودمم از دست خودم خسته شدم به خداااا.


فعلا بای



من و ...

اوایل فکر میکردم که شاید اونقدر زندگی بهم سخت بگیره که مجبور بشم مجددا با پدر بچه ها شروع کنم اما هر بار با سختیهای بیشتر نه تنها به این فکر نیفتادم بلکه دور و دورتر شدم و دیگه دلم براش تنگ نشد. شاید یه دلیلش هم این بود که اطرافیان اونقدر منو باور داشتن و به تواناییهام ایمان داشتن که باعث شد از تصمیمی که گرفتم برنگردم. البته که حمایت دولت از من و بچه ها عامل بزرگی در ادامه این راه بود و هست. شاید اگه ایران بودم و شرایط جور دیگه ای بود برام سختر میشد البته که باز هم جدا میشدم ولی مشکلاتم بیشتر میبود.


بگذریم....


دایم دوستام میگفتن که نباید تنها باشم و یه کسی رو باید پیدا کنم که روحیه م عوض بشه. بر خلاف خیلی از خانمها که بی اعتماد میشن من این حس رو نداشتم و ندارم چون درست نیست که فکر کنیم قراره سرمون کلاه بره و یا ازمون سوء استفاده بشه چون من به عنوان یه زن 35 ساله و مادر دوتا بچه اونقدری تجربه و عقل دارم که این اتفاقات برام نیفته.

فکر میکنم که فقط باید تو انتخابم دقت کنم و بر اساس واقعیت موجود زندگیم و سنم کسی رو پیدا کنم. حساسیت زیاد هم درست نیست چون فقط ذره بینی که دستم میگیرم بزرگتر میشه و تعداد انتخاب ها محدودتر. 


نه خواستگاری در کاره و نه من قصد ازدواج مجدد دارم میخوام ادامه تحصیل بدم


کما بیش موردهایی پیش اومده ولی من با تنهایی فعلا اوکی هستم اما اگه کسی که خصوصیات اخلاقیش بهم نزدیک باشه و بینمون اتوماتیک کلیلک مغزی و احساسی بخوره حتما استقبال خواهم کرد. واهمه ای هم از عنوان کردنش ندارم چون حق منه که با کسی باشم که باعث شادی من بشه و دایم بهم استرس نده.


حتی به پدر بچه ها هم گفتم که هر زمانی با هر کسی که دوست داشت میتونه وارد رابطه بشه که فکر میکنم این اواخر با کسی آشنا شده .براش خوشحالم چون اونم حق داره شاد باشه و از زندگیش لذت ببره.


ادامه دارد .....