سلام مهربونا من الان از شیراز زیبایم براتون آپ میکنم. سفر خوب بود ملینا هم همکاری کرد و بچه خوبی بود پرواز عالی بود با خدمات عالی. صندلیهای راحت و از همه مهمتر بیبی تی وی برنامه مورد علاقه ملینا به راه بود. خسته بودیم ولی شادی دیدن خانواده باعث میشد خستگی رو حس نکنیم. همه فرودگاه اومده بودن و استقبال گرمی بود . مثل همیشه پرواز کردیم به آغوش پدر و مادرم. 5 صبح رسیدیم هوا خنک و دوست داشتنی بود. خونه که رسیدیم نخوابیدیم کلا ساعت خوابمون به هم خورده بود و هیجان دیدار هم نمیذاشت بخوابیم. قربون این شیرازیا و هواشون برم که دم ظهر همه پنچرشدیم و تا ساعت 6 خوابیدیم هنوز خسته بودیم ولی بچه ها منتظر سوغاتیهاشون بودن و من هم کادوهای تک تک خانواده رو دادم خدا رو شکر که خوششون اومد و لباسا و کفشا هم اندازه بود.
منم از خوشحالیشون شاد شدم و خستگی دوندگی تا مغازه ها از تنم دراومد. جای همه شما خالی و سبز (به قول ما شیرازیا)
خونه مامانم اینا خوبه من خوشم اومد تمیز و مرتب و بزرگ. فقط آپارتمان بودنش کمی دلگیره و اینکه احساس میکنم مامانم و بابام ته دلشون ترجیح میدادن خونه حیاط دار باشه تا آپارتمان.
بچه ها دو روز اول غذا نمیخوردن ولی الان اوکی هستن و دارن با مزه های اینجا کنار میان. هوا گرم و سوزانه ونمیشه ببرمشون بیرون مگر شب که اونم بابام هر شب اونا رو برده گردش.
دوست دارم برم همه جا رو بگردم ولی نمیدونم کی و چه جوری. فعلا که دوستام و فامیلم دارن میان دیدنی و من هم باید خونه بمونم. احتمالا هفته دیگه آزاد میشم.
یه عمل جراحی هم در پیش دارم و هفته دیگه انجام میشه امیدوارم به خوبی پیش بره .
ملینا به هیچ وجه سمت کسی نمیره و دو دستی منو چسبیده 10 دقیقه ای یه بار چک میکنه که من خونه باشم. اگر کسی نیگاش کنه گریه میکنه زمان میبره که عادت کنه . تا حالا این همه آدم دوروبر خودش ندیده خوب. خونه ما آرومه و خونه مامانم پر رفت و آمد و شلوغ واسه همین براش عجیبه.
ملودی هم در کنار دختر خاله و دختر دائیش اوقات خوشی رو میگذرونه و خوشحاله .
کلا همه چی خوبه و من دارم لذت میبرم. امشب رستوران مهمونم باید برم حاضر بشم.مرسی از بودنتون و همراهیتون همین که میدونم زیر آسمونی نفس میکشم که شما هستین قند تو دلم آب میشه.دلم میخواد شمارم رو بذارم اینجا اما چون نمیدونم کی قراره اینجا رو بخونه و تماس بگیره نمیتونم. شما راهی به نظرتون میرسه؟
میبوسمتون فعلا تا آپ بعدی
سلام دوستای گلم ممنون از این همه مهربونی محبت و آرزوهای خوبتون. من خیلی خوشبختم که شما رو دارم اینم لطف خدا بوده که شما با من هستین. ببخشید که کامنتهای قبلی بدون جواب موندن فرصت نکردم جواب بدم. من فردا راهیم همه کارها رو انجام دادم و الان با خیال راحت دارم مینویسم خدا کنه فردا تو فرودگاه وسایلم رد بشه اما من اندازه مجاز بار دارم فقط 5 کیلو بیشتره که اونم فکر نکنم مشکلی پیش بیاد. از ایران در اولین فرصت ممکن آپ میکنم و شماره ایرانم رو براتون میگذارم دوست دارم حالا که نمیتونم ببینمتون حداقل صداتون رو بشنوم.
بهترین تابستان رو براتون آرزو دارم روی ماهتون و قلب مهربونتون رو میبوسم.
مانتو خریدم وقت آرایشگاهم معلوم شد وقت پدیکیور و مانیکیور هم گرفتم وسایل بچه ها تکمیل شد ملودی دندون پزشک رفت و ملینا واکسنهاش مشخص شد. یونیفرم مدرسه ملودی واسه بعد از سفر انجام میشه موبایلم آنلاک شد کارای شارژای خونه رو انجام دادم ماشینم سرویس رفت و کارای کالج تا حدی ردیف شد. حالا خبردار شدیم عروسی دعوتیم بدو تو خیابون برای خرید لباس برای جشن عروسی . چمدونها بسته شده و خرید هم برای خودم چنتا تیکه کوچیک مونده. یه بی دقتی کوچیک کردم و حسابم به ریز موجودی نزول کرد اونم برای اولین بار. البته فکرشو کردم تا آخر هفته درست میشه.
علی همچنان ویکند میاد خونه و کاری به کار هم نداریم سرم شلوغه کارامه اونم ملینا رو نگه داشت که منو ملودی بریم خرید. بعد از چند ماه براش یه تی شرت خریدم خیلی وقته براش خرید نمیکنم و این بار که خریدم پولش رو گذاشت روی میز منم قبول کردم حتما اینجور راحتتره.
هر هفته میگه دیگه هفته دیگه نمیام ولی باز سر و کله ش پیدا میشه. تو این مدت یه مورد برام پیش اومد که به یه نفر آشنا شدم ولی هر چی فکر کردم دیدم آمادگیش رو ندارم و نمیتونم کسی رو قبول کنم الان اصلا دلم نمیخواد با کسی در تماس باشم و وقت بذارم . این مورد هم کاملا اتفاقی بود و با یکی دوبار تماس تلفنی تمام شد حس خوبی پیدا کردم و دلم شاد شد از اینکه وجود خودم رو حس میکنم و احساس تازگی دارم.
تو این چند هفته اخیر بارها سعی کردم علی رو دوستش داشته باشم و بهش اجازه بدم بهم نزدیک بشه ولی نتونستم هر چی میگذره فاصله م بیشتر میشه و آرومتر میشم دیگه ناراحت نیستم و خودم رو پیدا کردم و راحتم.
ملینا منو مامی صدا میکنه. امروز برای اولین بار گفت: مامی کوبی؟( مامای خوبی؟) صبح تا شب یا داره کفش ما رو میپوشه یا داره قاشق چنگال بازی میکنه. سه تا شعر رو بلده و کلمات اولش رو بلده و هر جا میریم با صدای بلند میخونه. ملودی هم ریپورت سالش عالی بود و باز هم افتخار من شد. اونم خوشحاله که داریم میریم ایران و لحظه شماری میکنه.
میگم یه آرزو دارم که کاش میشد بیام و همه شما رو ببینم و از اینکه همراهم هستین ازتون تشکر کنم ببوسمتون و محکم بغلتون کنم. کاش میتونستم برای تک تک شما سوغات بیارم و از دیدن شادیتون منم شاد بشم. خیلی دوستتون دارم
مدیر باشگاه هواداران پرشین بلاگ
روزهام میگذرن حال همه ما خوبه و هر کسی به روزمره های زندگیش مشغوله یکی به درس یکی به بازی و شیطنت دیگری به کار و من به زندگی میرسم. خوب تغییر خاصی پیش نیامده و روال همونیه که بود. لپ تاپ جدید رسید و من دوباره شاد شدم. خدا خودش کمک میکنه و مشکلات حل میشن.
دیروز تولد ملودی بود دخترکم 8 ساله شد و من تو این مرحله افتخار میکنم که مادر همچین نازنینی هستم. دخترم در بیشتر زمینه ها موفقه و من خوشحالم که تلاشم به ثمر نشسته. بعد از این هم تلاش میکنم که مادر خوبی باشم و درجه اول برای بچه هام شادی به ارمغان بیارم.
این هفته هم قراره که با پدرش برن گردش و من و ملینا هم با هم باشیم .میدونم بهشون خوش خواهد گذشت
یه اتفاق بسیار نیک افتاد و اینکه همسایه بد و پر سر و صدایی که کل خیابون ارشون شاکی بودن طی دو روز از اینجا رفتن و سکوتی برقراره که نگو و من دارم ار این سکوت لذت میبرم. همسایه سمت چپی هم که یه دختر انگلیسی بی ادب بود رفت و جاشو داد به یه خانم بسیار مهربان آفریقایی که هنوز نرسیده تو دلم جا پیدا کرده.
این اتفاق خوب همش تو یه هفته به وجود اومد و باعث آرامش بیشتر من شد خدا رو شکر میکنم که شرایطم داره بهتر میشه. مصاحبه کالج هم قبول شدم و منتظر کارای وام هستم. سالی خوب در پیش داریم.
فعلا دارم برای سفر آماده میشم و خرید هم تمامی نداره. ولی خوشحالم راضیم و آروم
دوستتون دارم