Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

بازگشتی دوباره با ورژن جدید بلاگ اسکای

سلام بعد از چند روز بالاخره تونستم به وبلاگم وارد بشم. هنوز به این مدل جدیدش عادت نکردم.


من خیلی از حرفامو به یه دوست بسیار عزیز و قابل اعتمادم میگم. خدا رو شکر خیلی خوشبخته و زندگی بسیار خوبی داره. از من هم 10 سالی بزرگتره و تجربش بیشتر.

هر روز نگران منه و دائم بهم زنگ میزنه و یا میاد پیشم و با هم حرف میزنیم. همش دل تو دلم میذاره و ازم میخواد که این راه رفته رو برنگردم و ادامه بدم. با این دوستمون زیاد رفت و آمد خانوادگی داریم و خیلی از رفتارا و برخوردهای علی رو از نزدیک دیده و میدونه که چی میگم.

برام هدیه میخره  به نهار دعوتم میکنه و گاهی با هم میریم خرید . سنگ صبور من شما هستین و این دوستم.

امروز همینطور که داشتم براش تعریف میکردم یه دفعه زد زیر گریه . باورم نمیشد که داره اشک میریزه هر چی میگفتم الو جواب نمیداد. ازش خواستم آروم باشه. بعدش عذر خواهی کرد و گفت مهسا من تو رو خیلی دوست دارم مثل خواهرم برام عزیزی حتی بیشتر. نمیتونم ببینم این همه داری اذیت میشی. دلم میخواد یه کاری کنم تا تو رها بشی و این فکرا از ذهنت پاک بشن و نفس بکشی.

این آدم روح تو رو آزرده و تو بدون اینکه بدونی سالها با این زخمها زندگی کردی. ازم میخواست که دیگه به این قضیه فکر نکنم و یه کم به مغزم استراحت بدم. میگفت داری از دوتا بچه مراقبت میکنی باید خودت سلامت باشی تا از پس این زندگی بر بیای.

میدونید چه احساسی داشتم؟  که ای خدا من چه سختیهایی رو تحمل کردم که فکر میکردم عادیه در حالی که دوست من حتی طاقت شنیدنشون رو نداره و گریه میکنه. ناراحتم از اینکه بار زندگیم رو انداختم روی دوش اون و شما. ناراحتم از اینکه این همه سال احمقانه تحمل کردم و اجازه دادم پای دوتا فرشته هم به زندگی پر از رنجم باز بشه.


تصمیم گرفتم راجع بهش حرف نزنم و شاید اینجا هم ننویسم چون نمیخوام کسی اذیت بشه. خودم هم زجر میکشم وقتی مرور میکنم.


آب و برق و گاز به اسم من منتقل شد گفته بودم این آدم غیر قابل پیش بینی هست. تکست داد که این هفته هم شاید فقط یه روز بیاد بچه ها رو ببره بیرون. گفته داخل خونه نمیاد چون راحتره اینجوری. مثل اینکه پارتی یکی از همکاراش هست میخواد بره.

منم برنامه خرید برای خودم و بچه ها چیدیم امیدوارم هوا خوب باشه.


چنتا از مقاله ها از سختگیرترین استادها نمره گرفتن و پاس شده و من نفس کشیدم.


برای همین کورس اسم نوشتم دوباره ، منتظرم تا روز مصاحبه .مهد ملینا ردیف شده مشکلی ندارم.

فقط امیدوارم که این کورس رو بهم بدن.

شما رو دوست دارم این چند روز که نمیتونستم بیام بنویسم حالم گرفته بود .



نظرات 13 + ارسال نظر
آفرین پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ق.ظ http://mylivesky.blogsky.com/#

مرسی مهربون

ریحان پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:48 ق.ظ

مهسا! خیلی وقت بود نیومده بودم. اینقدر در گیر زندگی ام. اینقدر درب و داغونم...ولی از دیروز که حرف هات رو خوندم دلشوره دارم می میرم. چی شده یهو مهسا؟ دخترا خوبن؟ الان چه وضعیتی داری...کمی از من بر میاد مهسا؟

سلام ریحان جان خوبی؟ دارم از علی جدا میشم نگران من نباش تو مرحله های آخر هستم . برام ایمیل بذار تا رمز بفرستم

مژگان پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:35 ق.ظ

مهسا جان اصلا این فکرو نکن که خواننده هات ناراحت میشن.خوب صد در صد ما تورو دوست داریم و دلمون میخواد شاد باشی ولی درد دل آدمو سبک میکنه و شاید بالاخره از بین کامنتا یدونه به دردت بخوره و بتونی ازش استفاده کنی. منم عقیده دارم حالا که سختی شروع این کارو تحمل کردی ادامه ش بده و تمومش کن. الان فکر میکنی شاید بچه ها ضربه بخورن ولی با این رفتارای غیر قابل پیشبینی همسر سابقت شاید بعدها ضربه بدتری به بچه ها بخوره که شماتت هم بکنن که چرا به زندگی مشترکت ادامه دادی و اگه همون موقع جدا میشدی اینطور نمیشد. خیلیها هستن که پدر و مادرشون جدا شدن خیلی هم از بقیه موفق تر و آرامترند. شما اگه آرامش داشته باشی به بچه ها هم منتقل میشه. باید به فکر خودتم باشی بالاخره زندگی خودتم هست. شما واقعا خانم کاردان و شایسته ای هستی و لیاقتت خیلی زیاده. حقتو از زندگی بگیر و شاد باش و همه این فکررارو رها کن و دوباره متولد شو .

مرسی مژگان جون. من هم برای ادامه این راه مصمم تر شدم و میدونم میخوام جدا بشم و یه زندگی جدید درست کنم. میخوام شاد باشم و بچه هام رو از این تنشها نجات بدم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ق.ظ

عزیزززززززززززم دلم واست تنگ شده بود بوووووووووووووووووووووس
انشالله کورس هم بهت میدم و هوای دلت آفتابی میشه
من هفته دیگه دارم میرم ایران انشالله کی میایی مگه تعطیلی شما ژون ژولای نیست مواظب خودت و عسلا باش
زخمها به مرور زمان خوب میشن مرورشون نکن ولی ازشون درس بگیر با یه دنیا آرزوهای خوببببببببببببب
به خدا میسپارمت

ممنون دوست خوبم. بله جولای میریم ایران و منو ملودی خیلی هیجان داریم. در تصمیمم محکمتر شدم و حال این روزهام خوبه

بهار پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ

از نظر من که دوست آدم باید تو روزای سخت و دلتنگی همراه باشه وگرنه هر کسی در لحظات خوش و شادی هست که... پس از دوستی که نام بردی و حتی ماها که به اینجا سر میزنیم نباید که فقط در خاطرات خوش همراهیت کنیم...
چرا بایستی خودت رو سانسور کنی؟! البته در صورتی که اگر حرف بزنی به نفعت باشه و بهت کمک کنه...اونجور که دوست داری عمل کن، مدت هاست دارم سعی می کنم در زندگی هر کار معقولی که بهم انرژی می ده و شادم می کنه از خودم دریغ نکنم... کلی به نفعم بوده...
مراقب خودت و دخترای گلت باش و بخاطر هیچ چیز خودت رو سرزنش نکن، برعکس. قدر خودت و صبوری ها و قوی بودن هات رو بدون. یادت باشه الان در مرحله ای از زندگی به سر می بری که بیشتر از هر وقت دیگه باید برای خودت وقت بذاری....

زنده باشی بهارم. همین که مینویسی ممنونم . این روزها مودم زیاد بالا و پایین میشه گاهی خوشحالم گاهی غمگین. میدونم که همش میگذره امیدم به روزهای خوبه. میبوسمت

خاطرات خانه کودکی پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ب.ظ http://pari80.persianblog.ir

موفق باشی عزیزم ...
اصلا تو تصمیمت تردید نکن ...حتی اگه اشتباهم باشه اینکارو کردی و سعی کن خودتو درگیر نکنی تا بتونی بیشتر به بچه ها برسی..

مرسی از همراهیت دوست خوبم

نسرین پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://khateratemanca.blogfa.com

مهسا جان،

اگه دوست داری بنویسی‌ اصلا فکر نکن که خواننده‌هات ناراحت میشند.اگه اینطوری به آرامش میرسی‌ حتما این کار رو بکن عزیزم. در مورد همسرت هم والا من فکر کنم کسی‌ که اونطوری دور مادر خودش رو خط بکشه (خوب یا بد بالاخره مادر بوده) و در سخت‌ترین شرایط مادرشو تنها بذاره مطمئنا واسه زن و بچش هم هیچ کاری نمی‌کنه

ممنون از راهنماییت نسرین جون. من هم به این نتیجه رسیدم

ریحان جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:30 ق.ظ http://hezarjahd.blogsky.com

ادرس وبلاگم رو داری ؟؟؟ ایمیل رو هم گذاشتم

دزیره جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:26 ق.ظ http://diary1.blogfa.com

دوست خوب نوشتن آدم رو خلاص می کنه از اونچه در ذهن میگذره.
به نظرم نوشتن رو رها نکن. اصلا هم خودت رو مقصر این ندون که دو تا بچه رو ب زندگی وارد کردی. خواست خدا بوده و این رو بدون حتما نباید کسانی که طلاق می گیرن بچه نداشته باشن. سعی کن مدل زندگی کردن با بچه ها رو یاد بگیری تنهایی بدون هیچ استرسی خوش باشید و زندگی کنید. متصل بودن به اون کاری رو پیش نمیبره.
این هم نوعی از زندگی هست. لازم نیست واسه فامیل توضیح بدی جدا شدی وقتی حوصله پاسخ نداری. فقط به خانواده ات بگو مسلما اونها شرایطت رو درک خواهند کرد.

ممنونم دزیره عزیزم .لاو یو

مریم شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:57 ق.ظ

مهسای نازنینم....
من هم فکر میکنم تصمیم درستی گرفتی... البته و صد البته که خودت تنها کسی هستی که میتونه تصمیم نهایی رو بگیره ولی با توصیفاتی که تو این مدت داشتی از زندگیت، من هم موافقم که دیگه صبر نکن و به خدا توکل کن و روزهای خوبی (حداقل با آرامش) برای خودت و بچه ها بساز.... چقدر باید صبر کرد و از درون خودخوری کرد؟ مگه چند بار زندگی میکنیم؟؟

از طرف یه دوست که بیشتر از قبل دووووووست داره.... میبوووووسمت

زنده باشی مریم جون خودم هم دارم روی این مساله کار میکنم و یواش یواش دارم کنار میام که تنهایی بد نیست چه بسا که بهتره. با مامانم هم صحبت کردم و حتما تو یه پست مینویسم که نظرشون چی بود. دوستت دارم دوست خوشکلم

دریا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ق.ظ

خیلی یادتم

مرسی از محبتت

لیلا مامان الهه و الناز شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:00 ق.ظ http://www.elahe-elnaz.blogfa.com

مهسا جون سلام
به امید روزهای خیلی خوب برای شما و دخترای گلت. به نظر من هم بچه ها توی محیط آروم بزرگ بشن و رشد کنند خیلی بهتره.

ممنونم

leyla دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ب.ظ

belakhare man tunestamht vaght konam biam nazar bezaram!!
khahesh mikonam benevisin hamchenan mahsa joonam,man va khanande ha shoma ro kheyli dust darim va az duritun narahat mishim
man midunam ruzhaye khubi mian ke gham va narahati ha ro ba khodeshun mibaran
dars khundan kheyli ruhiyatun ro khub mikone,iran raftan ham ke aaliye,hame chi behtar mishe be omie khoda

mamnoon leila joon. shoma lotf dari azizam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد