چند روزی سگ کوچولویی به نام لگسی مهمون ما بود خیلی سگ آروم و دوست داشتنی بود ولی از اونجایی که من حضور سگ رو تو خونه نمیتونم تحمل کنم یه کم سخت بود . اولش بهش دست نمیزدم ولی اون منو ول نمیکرد هر جا میرفتم دنبالم میومد و خودشو لوس میکرد. کم کم ازش خوشم اومد و گاهی بغلش میکردم. ملودی خیلی باهاش دوست شده بود و از خودش جداش نمیکرد. ملودی کوچکتر که بود یه بار یه سگ خیلی بزرگ تو صورتش پارس کرد و این بچه از ترس فقط جیغ میکشید این به خاطر حماقت و بیشعوری صاحب سگ بود که بر خلاف نظر من و با اصرار علی گذاشت سگش به بچه نزدیک بشه.
بعد از اون اتفاق ترس عجیبی داشت و از کنار هیچ سگی رد نمیشد اما لگسی با آرامشی که داشت باعث شد ملودی بعد از مدتها بتونه بر این ترس غلبه کنه و اونو از خودش جدا نمیکرد.
رابطه لگسی با ملینا زیاد خوب نبود و هر وقت ملینا نوازشش میکرد عصبی میشد واسه همین سعی کردیم که کمتر در کنارش باشه.
این چند روز ملودی واقعا کیف میکرد ولی هر چی فکر میکنم میبینم که نمیتونم براش بخرم چون بوی سگ و کثیفیش برای غیر قابل تحمله. با اینکه لگسی سگ تمیزی بود و دوبار هم بردیمش حمام ولی بازم خونه بو گرفته بود تمام شمعای خوش بو کننده تمام شد اسپری ها هم تهش مونده .تازه فرش رو دیروز شستم تمام مبلها رو وایپ کشیدم کف خونه رو حسابی تمیز کردم و الان که لگسی نیست خیالم راحته که ملینا میتونه همه جا بره.
ویکند رو رفتیم خونه دوستم باربیکیو پارتی داشت خیلی هم بهمون خوش گذشت . همسرش هم علی رو دعوت کرده بود اونم اومد و با ملینا بازی میکرد و ازش مراقبت میکرد منم با دوستام خوش گذروندیم. شب هم اونا میخواستن برن کلاب و منو هم دعوت کردن و من نرفتم چون از قبل برنامه نداشتم. کلا بدم میاد یهویی بدون برنامه ریزی قبلی یه کاری رو انجام بدم. یه کارایی مثل پیک نیک رفتن و یا پذیرایی از مهمون ناخونده رو میتونم به سرعت ردیف کنم و مشکلی ندارم اما ترجیح میدم که کارام از قبل برنامه ریزی شده باشه. مخصوصا که اینجا نوع زندگیها ایجاب میکنه که همیشه بدونی که برای یک هفته چه برنامه هایی داری.
اگر بخوام برم خونه دوستام از قبلش هماهنگ میکنم و سرزده نمیرم مگر اینکه مطمئن بشم طرف آمادگیشو داره و مشکلی در برنامه روزانه اون شخص به وجود نمیاد و با اون آدم یکرنگ باشم .یکی از دوستای خیلی خوبم این مدلیه و هر وقت هم که بخواد بیاد خونه ما برای من اوکی هست. خیلی سال هست که میشناسمش و باهاش راحتم.
مقاله ها داره روزای آخرش رو میگذرونه و سرم زیاد شلوغ نیست. کالج هم اسم نوشتم و منتظر وقت مصاحبه هستم باید قبل از سفرم به ایران کارای ثبت نامم انجام بشه وگرنه سال دیگه رو از دست میدم. اونقدرم روند کاراشون اینجا کند هست که اعصابم خورد میشه و نمیتونم کاری انجام بدم.
دیروز توی گروپ اسلیمینگ روز مزه کردن غذاهای سالم بود من هم ته چین مرغ رو انتخاب کردم که عالی شد کمی روغن توش ریختم اما روی برگه معرفی غذا عنوان کردم که چند شماره syn داره . دوستم هم باقالی پلو با مرغ و ماست و اسفناج درست کرده بود . غذای ما روی میز میدرخشید و همه خیلی خوششون اومده بود و استقبال کردن.خیلیهاشون اصلا آشپزی نمیکنن و بلد نیستن غذا درست کنن و روی میز هم بیشتر غذاهای خیلی معمولی و سرهم بندی شده بود. خلاصه که دوتامون حسابی احساس غرور میکردیم که این همه از دستپختمون تعریف کردن.
ولی وقتی رسیپی غذا رو میخواستن و کمی براشون توضیح میدادیم بیخیال میشدن و میگفتن سخته ما نمیتونیم این کارا رو انجام بدیم.
ماست و اسفناج رو روی هر غذایی که اونجا بود میریختن و میخوردن. منو دوستم مرده بودیم از خنده که یه ساید دیش به این معمولی چقدر به به و چه چه به راه انداخته.
آخر سر هم سرگروهمون خواست که مانده غذا رو بذاریم بمونه واسه گروه بعدی تا با غذای ایرانی آشنا بشن. خوشحال بودیم از اینکه غذا رو دوست داشتن و روی دستمون نموند.
ناگفته نماند که یکی هم یه نوع کیک میوه ای با پودر مخصوص درست کرده بود که جزو غذاهای آزاد بود و من خودمو خفه کردم از بس از اون کیک خوردم. از همه جالبتر اینکه یه دختر خانم 14 ساله اونو درست کرده بود.
این روزها حال و هوای دلم خوبه و خیلی راحتر دارم با خودم و زندگی کنار میام. احتمال اینکه به جای هر هفته یه هفته درمیون بیاد برای دیدن بچه ها زیاده. من هم مشکلی با این مورد ندارم و میتونم یواش یواش همینو هم کم کنم. فعلا اینجوریه تا ببینیم چی میشه. اگه کسی بخواد زندگیش رو درست کنه باید تلاش کنه نه اینکه بنشینه تا بیان بهش بگن بفرمائید لطفا. من اگر تلاشی نبینم این بار بر خلاف همه سالهای گذشته پا پیش نمیذارم و ازش نمیخوام که یه بار دیگه به این زندگی شانس بدیم. هر بار هم حس میکنم اون هم داره دورتر و دورتر میشه و به همون نسبت غریبه تر بی احساس تر و بیتفاوتر میشه. همیشه من این زندگی رو چسبوندم اما این بار اون باید بخواد و درستش کنه وگرنه به سال جدید نمیکشه و این بند پاره خواهد شد.
]یه نگاهی به ادامه مطلب بندازین
این هم ته چین رژیمی با زرشک و خلال پسته و بادوم هر تیکش 3 تا سین داره ولی بدون اونها هر قالب کوچیکش 1.5 سین داره .
کدو . فارچ و ماهی سمن کبابی بدون روغن همراه با زیتون( هر چهار زیتون یه سین داره) برای یه وعده نهار که کاملا سیر میشین.
اینم لکسی مهمون دوست داشتنی ما
che tahchine khosh abo rangi.rastesh man fekr mikonam adam carb ziad nakhoreh va piadehraviiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bekoneh.chagh nemisheh .va be nazare man yekam charbi baraye badane adam lazemeh.madare man besiar healthy boudane ghazaro roayat mikard roghan hadeaghal vali alan jouri shodeh ke dochare khoshkie poust shodeh.masrafe kame charbi lazemeh.
درسته سحر جون واسه همین من کامل چربی رو حذف نمیکنم و بعضی از غذاها رو با درصد خیلی کم روغن میخرم .ممنون از کامنتت دوستم
واااااای من هوس کردم.الان چشم بچه ام چپ میشه.مهسا این ته چین چقدرخوشگله. منم میخواااااااام خیلی با سلیقه ای عزززززیزززم.
ای وای سگ؟ منو بکشن راه نمیدم خونه.جیغ میزنم.دست خودم نیست. از حیوون و جک وجونور متنفرم. حتی تحمل پرنده روهم ندارم.
آخی عزیزم کاش بودی و از این غذا امتحان میکردی.
به به چه هنرمندانه ...
به به چه ته چینی شده. آدمو به هوس میندازه
بفرمائید
وای چه با سلیقه البته مثل همیشه جای ما هم می خوردید ( اینو با خارجی ها بودم ! )
آخی دوست جونم
Doost joonam
PLS, pls, pls dastoore tahchin ro baram befrest. Mamnoon misham, ajab deli mibare
برات تو فیس بوک گذاشتم
عجب ته چینی شده .ولی خداییش اون دومی برای شام خوبه .برای ناهار یه کم انرژیش کمه .
دقیقا ولی من برای ناهار میخورم
خیلی مواظب بچه ها باشید که تو این دور شدن بتدریج پدرشون ضربه نبینند.
براتون آرزو بهترینها رو آرزو می کنم.
من هم نگرانشون هستم اما اون اینجوری راحتره
آفرین مهسای هنرمند... خیلی عاااالی شده... دلم خواست پیشت بودم و خودم از خجالت همه درمیووومدم...
یک ایمیل برات میفرستم...
عزیزمی
مهسا جان او ته چینه با ادم حرف می زنه.
دلم خواست.
منم دارم باشگاه می رم. رژیم غذایی هم از امروز شروع کردم.
ندیدمت اما دوست دارم
زنده باشی زیبا جونم
وای عجب ته چینی. میتونم تصور کنم که بین غذاهای دیگه مثل یاقوت میدرخشیده
مهمونتون خیلی با مزه بوده.
ممنون عزیزم
مهسا جون سلام
ماشاا... عجب خانم هنرمندی. من که از دیدن قیافه ته چین لذت بردم وای به حال خوردنش.
من هم از نگهداری هر حیوونی توی خونه متنفرم.... خیلی بدم می آد.....
مرسی لیلا جون مهربون
سلام مهسای عزیزم.من تازه از مسافرت برگشتم و کلی پست نخونده دارم اگه اشکالی نداشته باشه میتونم رمزو داشته باشم؟؟تا پست زندگی 8 رو خوندم ولی بقیه رو نشد بخونم
ممنونم
حتما برات میفرستم
همه چیز محشر بود خانمی
خصوصاً که حال و هوای خوبی تری رو داری عادت میکنی
ممنون
مهساجون میخواستم اون ایمیل رو برای خودت forward کنم اما نمیشد. عکسش نمی اومد. توهم بهترین دوستمی جیگرم.بووووووووس
ممنون عزیزم.لطف داری
سلام
به به خانوم کدبانو....عجب ته چینی شده.انگلیسی ها البته به بدغذایی معروفن اینه که مطمئنم تو عمرشون همچین چیزی نخورده بودن.سگه هم نازه ولی نگهداری حیوون خانگی برای ادم تمیز با بچه کوچک خیلی سخته.
نه اولش فکر میکردن کیک هست و باورشون نمیشد که بشه غذا رو این مدلی درست کرد جای شما خالی بود.
من بخاطر مشکلاتی که داشتم نتونسته بودم یه مدت بیام بخونمتون بالاخره دیروز تموم شد وواقعا بخاطر مشکلاتی که داشتی ناراحت شدم اما من مطمئنم خدا بعد از هر سختی یه پاداش بزرگ میده نگران نباش و توکلت به خودش باشه
برات آرزوی مو فقیت و خوشبختی می کنم :-*
ته چین ت عالی شده ...حق داشتند که این قدر تعریف کنند ... دستت درد نکنه عزیز......من هم تا دو سه هفته دیگه عازم ایران هستم ...اگه در کامنت گذاشتن کم رنگ شدم عذرم رو بپذیرید ...دی ..
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عجب ته چینی..... دلم می خواد منمممممم... دستتون درد نکنه ...
واقعا که خیلی هنرمندو باسلیقه هستی مهساجون
من تعجب میکنم که بعضی ازآقایون چی از زن زندگیشون میخوان که اینهمه بهونه گیرمیشن.ما که خدایی از دیدن خونه وزندگی و سلیقهوکدبانوگری شما لذت میبریم. موفق باشی.
ممنونم عزیزم. گاهی وقتا که زیادی خوب باشی میزنه زیر دلشون و اگه خوب بودنت زیاد باشه دیگه به چشم نمیاد و وظیفه میشه
مهسا جون این ته چینت خیلی ادم رو به هوس میندازه.
عزیزم امیدوارم همیشه این آرامش در خونه ات موج بزنه.
بهههههههههههههههه چه خوشگله.دلم خواست
wooowww!ajab tahchini,nushe jun onaiy ke in khoshmaze ro khordan.
che ba salighe