Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

نیست

هفته ای که گذشت کار خیلی عجیبی کردم از خودم توقع نداشتم ولی نمیدونم چرا اینجوری شد. روزی که اومد باهاش حرف نزدم کاری باهاش نداشتم بچه ها رو برد بیرون منم به کارام رسیدم و مقاله ها رو تمام کردم. عصرش هم سر اینکه ازش پرسیدم چرا این همه برای ملودی شکلات و کندی میخره باهام دعوا کرد و بحثمون شد.

شب داشتم تی وی نگاه میکردم که گفت روزی که برای ایران پرواز داری من هم برای خودم بلیط خریدم برم هلند پیش دوستم. گفتم هر جور راحتی. خوش بگذره بعد همین باعث شد که سر حرف باز شه و باز همه حرفا و انتظارات و توقعات پیش کشیده شد باز هم تو خیلی موارد من محکوم شدم و اون خودش رو مقصر نمیدونه. همینجور که داشت تند تند حرف میزد و به من مهلت نمیداد که حرف بزنم یه دفعه اشکم سرازیر شد و سرش داد زدم که حتی نمیخوای الانم که داریم با هم حرف میزنیم رعایت کنی . تمام تلاشتو میکنی که تو این بحث برنده بیای بیرون یه دفعه اومد طرفم و منو بغل کرد اونقدر محکم فشارم میداد که داشتم خفه میشدم. اما چقدر دلم براش تنگ شده بود ولی آیا این چیزی رو عوض میکرد؟ نه

فقط گریه کردم و اونم هیچی نمیگفت بعدش شروع کرد به التماس کردن که بیا به زندگیمون ادامه بدیم بیا پیش هم باشیم کلا مودش عوض شد و شد یه آدم دیگه. مثل همیشه که در حال تغییره و همون لحظه باز این فکرا اومد تو ذهنم و زدمش کنار.


نمیدونم چرا اجازه دادم بهم نزدیک بشه این یعنی شل زدن من و کم آوردن اونم منتظر همین لحظه بود زود رفت برام چای درست کرد و خواست که کنارم بشینه و باز هم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم


بازم نتونستم حس دوست داشتن رو پیدا کنم و همین شد که شب به خیر گفتم و خوابیدم. صبح اخلاقش عوض شده بود و مهربون بود. بهش گفتم خیال نکن که همه چیز برمیگرده به حالت قبل.همچین چیزی اتفاق نمیفته و بهتره که فاصله مون رو حفظ کنیم اونم قبول کرد و خواهش کرد که بذارم همچنان ویکندها بیاد خونه. در طول هفته هم شروع کرد به زنگ زدن مثل قبل ولی خیلی بی تفاوت حرف زدم یا جواب ندادم تا الکی خوشحال نشه. تو حرفامون گفت که دلش تنگ شده برای من که هنوز عاشق منه که هنوز هیچ کسی تو دنیا مثل من براش عزیز نیست که از غصه دوریه من داره آب میشه که به روی خودش نمیاره ولی داره داغون میشه . این حرفا رو داره بعد از چند ماه به زبون میاره ولی باز هم دوستش ندارم فقط گاهی دلم براش تنگ میشه همین.

دیروز با مشاور صحبت کردم بهم گفت این حسها طبیعیه و من باید بیشتر روی خودم کار کنم تا بتونم کامل مستقل بشم اما زمان نیاز دارم و بهتره زیاد عجله نکنم. مشاور هم میگه در این رابطه خیلی چیزا از بین رفته میشه درستش کرد که اونم خیلی زمان لازم داره و اینکه هر دومون بخوایم و باید تغییرات بزرگی ایجاد بشه تا این مشکلات حل بشه.

به نظر مشاور این روند الان با شرایط من خوبه ولی نباید اجازه بدم که زیاد بالا و پایین بشه و باید سعی کنم روی یه خط بدون استرس نگهش دارم.


الان ار خودم عصبانیم که چرا کم آوردم؟



نظرات 19 + ارسال نظر
احمد-ا پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ

ببین مهسا خانم دنیا آنقدر به انسانها وقت نمی ده که اینقدر آزمایش و خطا کند
زندگی دیروزنان را یاد آر ، عاشقانه هایتان قیل از تولد ملودیها ، یاد اوایل فارغ سدن ملینا را و . . . و . . . و . . .
باور کن برای او هیچکس تو نخواهی شد
امروز تو سر سخت شده ای
وقت زیادی نمانده است
لحظات خودتان را و با هم بودنتان را شاد تر نمائید
همدیگر را مقصیر نگیرد
عاشقانه برای هم باشید
به همدبگر عشق بورزید
هیچ چیز تمام نشده است
زندگی همین تجربه هاست
در پس جدایی و تنهایی چیزی نیست جز نگرانی و . . .
بیا به انداز ه او کوتاه بیا
پیروزی تو را پیروزی او
و شکست او را شکست و نجربه ی خودت بنویس
از او بخواه که با هم به ایران بیاید و یا با هم به هلند روید
بخدا این برای هر دوتان بهتر است
بهترین مشاورین یک زندگی خودتان هستید
زندگی مشترک پر از حرف و حدیث های نگفته و ننوشته است و بقای زندگی هم همین ها هستند
با هم بودن همیشه بهتر از تنهایی است
نصیحت ننموده ام که از من حقیر گلمند باشی
خرف و حدیث های خودمانی بود
به عشق تان وفا دار باشید
دیروز را به تقد بکشید و
فردا را به ترس نگذارنید
لحظه را دریابید .

ممنون از حضورتون. برزخی پیش اومده که توش گیرم و دارم اذیت میشم هیچ حرکتی نمیکنم و فقط دارم دست و پا میزنم و خسته میشم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ http://www.mascheraghi1358@yahoo.com

با خودت چیکار میکنی ؟ فرصت زندگی خیلی کمه . دنبال چی هستی ... چقدر دنیات کوچیکه ..بخشنده باش و جاری همین . زندگی کن با همون کسی که عشقت بوده و هست . پشیمون میشی . قول میدم بهت .

نمیدونم تو همین دنیای کوچیکی که شما میگی گیر افتادم. اون دیگه عشق من نیست

ریحان پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:28 ب.ظ

مهسا این کم اوردن نیست ! هرچقدر هم بگیم دوستشون نداریم باز هم یه زمانی دلتنگشون میم، بی طاقت میشیم. باورت میشه بعد از یکسال هنوز گاهی دنبال بهانه ام که به علی زنگ بزنم گاهی؟!؟!؟! یا دیروز که عکساش و روی سایت دادیم مشغول سخرانی زل زدم بهش و گفتم چقدر دلم می خواست منم پیشت بودم ...

آخی عزیزم میفهمم چی میگی ولی برگشتن به قبل فایده ای نداره پس قدمهاتو برای جلو رفتن بردار

سفید برفی پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ب.ظ

نمیدونم چی بگم..امیدوارم هرچی به صلاحتونه پیش بیاد..شاد باشی مهسا جون

ممنونم

سعیده پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:14 ب.ظ

راستش من مشاور یا روانشناس نیستم ولی به نظرم اگر هنوز ته دلت چیزی به اسم «امید به بهبود وضعیت» هست٬ و اگر هنوز دوستش داری ٬ از شرایط الان نهایت استفاده رو بکن و مدیریت کن. بدون که زمان میبره و اصلا هم راحت نیست. تو الان در وضعیتی هستی که انگار داری رابطه رو از نو شروع می کنی با این تفاوت که آگاهی که الان داری رو ۱۰-۱۲ سال پیش نداشتی.
سعی کن حالا که علی اعتراف کرده که دوست داره٬ با سیاست همه چیز رو به نفع خودت کنی. منم موافقم که بهش رو ندی ولی حواست باشه تلخی هم نکنی. بذار آروم آروم برای دوباره بدست آوردن «تو »این بار در مقابل خودش و توقعاتش بایسته. به هرحال تو میدونی که علی اگه بخواد تورو بدست بیاره هرکاری میکنه!! پس سعی کن تشنه بشه و راغب بشه. با پس زدن اون مشکلی از مشکلاتت کم نمیشه. و خب این آدم ۳۰ و چند ساله که اخلاقش اینه. پس بهش باید مهلت داد تا تغییر کنه و یک شبه نمیشه قطعا.

سعیده جان رابطه ما این مدلی شده که هم میخوایم پیش هم باشیم هم چشم دیدن هم رو نداریم . اگر هم زمانی به درست شدن این رابطه بخوام فکر کنم باید چشمامو رو خیلی چیزا ببندم و درست شدنش در اینه که استقلالم رو از دست بدم

Masy پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ب.ظ

Khaili delam mikhaan begam ba ham bemoanin va az taghsirate ham begzarin va nazarin ghoroor az ham bishtar o bishtar dooretoon kone har chi bashe shoma eshghe hamdige boodin zamani.....omidvaram behtarin tasmim ro begiri azizam.moshavere gharbi nemitoone baraye dele mehraboone sharghi moshavere khoobi bashe.mahsa joonam barat donya donya shaadi va aramesh arezoo mikonam

مرسی مصی جون خودم هم میخوام ولی نمیتونم باور کن مساله غرور نیست تو این زندگی چیزی که نداشتم غرور بود فقط ترس نمیذاره که تصمیم بگیرم باور کن تا میام بهش شانس بدم یه اتفاقی میفته که همه چیز خراب میشه . فقط باید بتونم تصمیم درست بگیرم بعدشم دیگه لق نزنم

همشهری جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:48 ق.ظ

سلام . امروز می خوام یه حرفایی بزنم که شاید اصلا خوشایندت نباشه ولی من میگم :

مهسا جون همه شوهرای ایرانی اخلاقا تاحدودی شبیه هم هستند و اگه قرار باشه هر زن ایرانی و در واقع هر مادر ایرانی همانند شما عمل کنه و در برابر مشکلات زندگی تا اینهمه واکنش سریع داشته باشه که سنگ رو سنگ بند نمیشه و دادگاهها پر میشه از پرونده های طلاق.
این وسط تکلیف دو تا طفل معصوم چیه ؟ سرنوشت بچه های طلاق چیز جالبی نیست . اونم تو این دنیای وانفسا. دلت رو بیخود به چهارتا قربون و صدقه خانوادت خوش نکن . هر چی باشه تو برا اونا حکم مهمون داری و قطعا تو مدت کوتاهی که باهاشون هستی حلوا حلوات می کنن دلت رو دوباره بسپر به عشق شوهرت . مطمئن باش نون شوهر بی منت ترین نون هست. یه روز فامیل و دوست و اشنا از این کارت مطلع میشن ( چه بخوای چه نخوای ) و مطمئن باش شخصیتت میره زیر سئوال . و بعدها باید جوابگوی بچه هات هم باشی خصوصا دختر ا که می دونی عاشق باباهاشون هستند. خلاصه از من گفتن بود . دلت رو سرگردون نکن چون هیچ کس جز خودت خورد نمیشی. پس به خاطر خودت هم که شده به زندگیت برگرد . زندگی من و شمای ایرونی فیلم هالیوودی نیست یک زندگی زاده فرهنگ اصیل ایرانیه . یادت بمونه .

نه اوکی هست شما هم از دید خودتون درست میگین

paria جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ق.ظ

مهسا جان، مساله دوست داشتن نیست البته که دوستش داری دوست داشتن جز احساسات خیلی‌ قویّه که خیلی‌ سخت کمرنگ میشه چه برسه به اینکه از بین بره اما
مساله اینکه که منطق و صلاح زندگیت تو رو از این دوست داشتن دور میکنه و بهت میگه تو با این آدم به نتیجه نمیرسی به قول خودتون در برزخی هستید که یک طرف احساس و در طرف دیگه منطق و فکر به اینکه که نمی‌خوای مثل گذشته باشه می‌خوای پویا باشه سرزنده و رو به رشد و پر از احساس‌های خوبی‌ کهبگرمی این خانواده کمک میکنه برای همین هست که خیلی‌‌ها بعده سالها نمی‌تونن تصمیم شما رو بگیرن و بقولی‌ میسوزن و میسازن وهمین دوست داشتن نصف نیمه رو که دریافت می‌کنن توجیهی‌ می‌دونن برای ادامهٔ زندگی‌ عزیزم وقتی‌ ایشون هنوز با شما ارتباط دارند این برزخ طبییعیه .آرزو می‌کنم با سنجش موقعیت فعلی‌ و البته آنچه از زندگیت می‌خوای و آنچه که انتظار داری برای تو و فرزندانت پیش بید بهترین تصمیم رو بگیری و بنظرم وقتی‌ امدی ایران شرححال این زندگی‌رو از گذشته تا به حال برای خانواد‌ت به روشنی بیان کن و از مشورت با اونا غافل نشو که مطمئنم کمکت خواهد کرد

ممنون به حرفاتون حتما فکر میکنم دوست من

باران9481 جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام مهساجان زندگی منم مثل تو هست دیگه دیونه شدم.

مهساجان یه ایمیلی در مورد قیمت سکه برات فرستاده بودم که

کمکم کنی.خوندیش؟

جوابتون رو دادم عزیزم من در این زمینه اطلاعاتی ندارم متاسفانه

دلا جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.viva-forever.persianblog.ir

تو که کم نیاوردی مهسا ! من تعجب می کنم که از دست خودت ناراحتی . تا همینجا هم عالی پیش رفتی مهسای خوبم

نه دلا جون ولی سخته

باران9481 جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ب.ظ

مهسا جان اگه فکر میکنی بدون همسرت به ارامش بیشتر و موفقیت های بیشتر میرسی کاری که میدونی درسته انجام بده
نزار بازم احساسات باعث اذیتت در اینده بشه..مشاور یه کمک هست ولی همیشه درست نمیگه.

همسرت فقط میخواد مال اون باشی .فقط شما سه تارو داشته باشه.یا باید تو اجتماع بودن انتخاب کنی یا مال یک نفر بودن

دارم فکر میکنم و باید تصمیم بگیرم

Azar جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ب.ظ

امیدوارم این دوران برات راحتتر بکذره بلاخره باش١٣ سال زندکی کردی بیش از یک دهه . برات ارامش و صبر ارزو میکنم شاد باشى عزیزم ایران هم که برى حتما یه سرى تنشها هست بلاخره اوناهم سوربرایز میشن از این خبر کاش خواهر تون میتونستن زمینه رو براى خانوادتون. إماده کنن که وقتى خبر جداءیتون رو میخواین بدین راحتتر قبول کنن بلاخره أونا مادر و بدر هستند و دلوابس مواظب خودت باش

ممنونم از اینکه به فکرم هستین

leyla جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ب.ظ

benazare man kamelan aadiye,rabeteii ke salha shekl gerefte nemishe injuri tamum kard,manzuram ine kheyli sakhte hamsh taraf ro bebini va dar zemn bekhay faramushesh khoni,injuri adam kheyli aziyat mishe
har do taraf kheyli aziyat mishan
kheyli sakhte midunam

بله سخته

گلبرگ شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:13 ق.ظ

من با نظر دوستان مخالفم.به هر حال شما 13 ساله به هم عادت کردین و کندن سخته...ولی مساله اینه که لذت نبردی و خوشبخت نبودی فقط عادت کردی

فردا که عشقتو پیدا کردی و واقعا خوشبخت شدی بعدا تفاوت رو میفهمی

it's the best comment ever, thank u

سینا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ق.ظ

سلام
خیلی جالبه که شما با وجود دو بچه و با وجود اینکه از نظر شرعی هنوز همسر یک آقا هستین دنبال یه عشق تازه میگردین که . باهاش به اصطلاح خودتون خوشبخت بشین و کامنت گلبرگ رو که حرف از عشق تازه زده بهترین کامنت میدونی. واقعا عجیبه. بهتره بدونی توی همه فرهنگ ها نه فقط فرهنگ ایرانی مادر نماد مهر و محبت و از خودگذشتگی است. شما داری در حق بچه هات ظلم میکنی. یعنی در اصل دنبال تنوع در زندگیت هستی و از شوهرت خسته شدی و دنبال عشق تازه میگردی.
شک نکن پشیمون میشی.
بهتره مثل دوران نوجوونیتون فکر نکنید.

کجای نوشته های من دیدین که نوشتم دارم دنبال عشق تازه میگردم؟ کامنت گلبرگ کامنتی بود که منو خوشحال کرد چون یکی پیدا شد که منو در نظر بگیره و نه بچه ها رو و نه زندگی بدون عشق رو. بله ما شرعا زن و شوهریم اما چه فایده که تعلق خاطری نیست. مادر نماد مهر و محبته اما پدر ایرانی هم باید نماد مردانگی و حمایت و غیرت باشه و به خانوادش پشت نکنه. اینها تصورات شماست که من دنبال تنوع تو زندگی هستم من تمام سالها رو نوشتم تا دوستانی که درکشون بالاست بفهمن که چرا به اینجا رسیدیم. شما هم بهتره که دیگران رو نشناخته قضاوت نکنید .همون زن همون مادر ایرانی تمام تلاشش رو میکنه که زندگی بسازه و نه خراب کنه.

احمد-ا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام
نمی دونم مهسا خانم شاید نباید اینجا سر بز نم ، اکثر خانم ها که برایت کامنت میزارند با نظرات من مخالفند و
طبیعی هم هست که نظرات اونا بیشتر و بیشترتر با صلایق و اعتقادت جور در آیند و زبان همدیگر را بیشتر و بیشترتر آشنا باشید
یادمه خیلی مدتها بیش یک سال من اینجا حاضر بودم
هنوز ملینا در زندگی تان حاضر نبود
شاید هم بفکر خلق نمودن ملینا هم نبودید
یه احساسی مرا وا میداشت با همه و همه سختی ها بعنوان یه مرد در وبلاگ تان حاضر باشم و کامنت هم بگذارم
گاه از من ناراحت و پاسخ تندی میداید و گاه هم ملائم و بیشتر از این هرگز به من نمره ندادید اما حسب اعتقاد م اینکه درک خانم برای آقایان دشوار است همچنانکه درک آقایان بر خانم ها بعنوان یه نظر دهنده با رعایت اصل فوق حاضر بودم و می خوندم و می شنیدم و
علی ایحال با همه و همه ی علاقه به حضورم در اینجا در پاسخ کامنت هایم کمتر به حداقل هایم رسیدم
این روز ها بیشتر و بیشترتر تو را آشفته حال دیدم و یه مقدار هم تحریک دوستان
دوستانی که هنوز همسر نگرفته اند و یا
سن و سال اونچنانی نداشته ویا
مادر نشده اند
و اون هم مادر دو دختر
تو بدون رودروایستی داری سخت می گیری ! گفته اند :
از محبت خارها گل می شوند
علی یه روزهای نه تنها خار نبود گل بود گل
حالا فرض کن گل با خارها نشست یه چند تا خار بر او نشست
ذات او همان گلی است که تو بهترتر از همه اونا از او عالم نامزدی تا کنون می شناسی
همه و همه بدیهای او را رو خوبیهایش نکش
من و تو هم در جاهای بد کردیم ، بد بودیم ، و . . .
بیا و خوبی کن
ببین نمی گم سراغ علی برو و یا که نرو میگم بیا و خوبی کن ، مهر و مهرورزی کن ، عاشق باش و عاشقی کن ، حس بدی رو از تو دور کن و حس دوست داشتن را تقویت ، همه و همه را دوست داشته باش
علی که تو همه و همه هست
تو بزرگش کردی ، کوچکش مکن
وفا دار باش ، عشق را ستایش کن ، خیلی ها همدیگر را دوست دارند و به همدیگر عشق می ورزند ولی با هم زندگی نمی کنند
ما که اینور آبی هستیم و کمتر می فهمیم شما چرا ؟!
ببین من دوستت دارم پس باید با تو زندگی کنم !! اگه اینجوری باشه دوستی و مهر ورزی زیر سئوال خواهد رفت و سنگ رو سنگ بند نمی آد.
آرامش خود را حفظ کن ؛ ناآرامی تو بستگی داره چقدر وقت بگذاری که علی را محکوم کنی یا زیر سئوال ببری یا بگی و بنویسی چه شد ! چرا شد ! از اول چه جوری بود ! و بعد چه شد ! و چه خواهد شد ! من حق دارم ! او حق نداره ! پدرش اینو گفت !
مادرم این گفت ! فامیلهایش . . .
دوسانش . . .
و . . .
و . . .
بیا و مهسا خانم منطقی تر فکر کنیم که همه و همه ی اینا برای دیگران هست برای خودمان و خودت داری چه میکنی ؟!
اگه می بینی که حرف و حدیث هایم برایت مسخره و یا خسته کننده است به من بگو که حضور نیابم متشکرم خانمی

سلام جناب استوار ممنون از همراهیتون و خوشحالم که کامنت میگذارین. من کامنت دوستان رو بر اساس برداشت خودم جواب میدم و نه بر اساس نظر دیگران. اتفاقا خوبه که دید یه مرد رو راجع به مسائل بدونم و از اینکه وقت میگذارید و مینویسید ممنونم. امیدوارم که تو پاسخها شما رو دلگیر نکرده باشم. شما هم دوست و همراه خوبی هستین.
راستش این مساله داره به جاهایی میرسه که خود علی داره تصمیم گیری رو برام راحت میکنه . معتقده اینجوری بهتره

نازی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ

مهسا جون من فقط بهت میگم به دلت رجوع کن ببین دلت چه میگه و ٥ سال دیگه دوست داری چه زندگی داشته باشی. من فکر میکنم ته دلت میدونی چی میخوای فقط از اینکه تصمیمتو قطعی کنی میترسی... نترس عزیز

ممنونم دوست خوبم

هلال دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.helal14.persianblog.ir

من میخونمت مهسا جان ولی نمیدونم چی بنویسم. فقط برات انرژی مثبت سعی میکنم بفرستم

زنده باشی ممنونم

sana یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.sana63.blogfa.com

مهسا جان بااینکه در جریان اختلافتون نیستم ولی بهتره فقط یک لحظه به نبودن یا نداشتن علی فکر کنی به اینکه میتونی عشق ورزیدن علی به کس دیگه رو تحمل کنی یا نه؟؟؟مهسا جان به دلت سخت نگیر این اختلاف شما روی آینده وذهنیت بچه هات تاثیر منفی داره من روانشناس نیستم اما همسرم وکیله دادگستریه و طبق تجربیات پرونده هاش متوجه شدم که هیچ جدایی ای ارزش تاثیرات منفی روی روحیات بچه های بیگناه رو نداره مخصوصا ملینا که هنوز عشق ورزدیدن پدر ومادرشو با تمام وجود درک نکرده...عزیزم هر طور خودت صلاح میدونی ،امیدوارم بهترین راه رو انتخاب کنی....اینم بدون که من وبقیه بچ های وبلاگی سنگ صبورت هستیم و تنها نیستی...یه وقتایی آدم حرفاشو حتی به خونواده اش هم نمیتونه بگه پس اینجا جای امنی برای توا...دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد