-
پاییز
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 13:33
این روزها بیخودی درگیرم همین ولی مینویسم به زودی
-
ایمیل بفرستین
دوشنبه 11 آبانماه سال 1394 18:07
بچه ها ببخشید من کامنتها رو پاک کردم. چون همه قاطی شده بود. یه بار دیگه توضیح میدم بعد با توجه به این توضیحات شما رو اد میکنم تا بتونیم با هم برنامه جدید رو شروع کنیم. پس اگر مایل بودین که بیاد همراه بشید برام ایمیل بگذارید تا شماره تلفن و شماره حساب بهتون بدم. هزینه این برنامه برای ماه اول 100 هزار تومان هست بعد از...
-
slimming plan
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 13:41
دوستان عزیز من براتون ایمیل فرستادم اگه مشکلی هست برام ایمیل بفرستین جواب میدم خانمهای گل و عزیز من این کار رو به صورت رایگان نمیتونم انجام بدم بنابراین در ایمیل ذکر کردم که باید یه مبلغی پرداخت کنید که متاسفانه دیگه استقبال چندانی نشد به هر حال من در خدمت دوستانی هستم که پرداخت کردن و من برنامه رو در اختیارشون قرار...
-
صلابه
دوشنبه 6 مهرماه سال 1394 22:02
یه عالمه حرف دارم ولی نمیدونم از کجا و چه مدلی بگم. قبلش از این نوع نوشتنم عذر خواهی میکنم این روزا درگیر آشپزخونه جدید هستم و با یه مشت کارگر لیورپولی که یه کلمه از حرفاشون رو نمیفهمم باید سر و کله بزنم لهجه غلیظی دارن و بداخلاق هم هستن . وقتی به آشپزخونه جدید فکر میکنم اینا رو بیخیال میشم و به خودم میگم این هم...
-
سال جدید تحصیلی
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 14:45
دلم براتون تنگ شده بود اما یا فرصت نداشتم یا بی حوصله بودم. ما سه تا خوبیم کالج و مدرسه شروع شده و برگشتیم به روال معمول. امسال هم معلمها بهترن هم ساعت کلاسم بهتره و به کارام میرسم. همکلاسیهام هم خوبن و من بر اساس تجربه پارسال که دارم بیشتر سرم به کار خودمه و خیلی به بعضیاشون نزدیک نمیشم. بیشترروی کارم تمرکز میکنم و...
-
my Birthday
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 11:32
امسال تصمیم گرفتم که واسه خودم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دعوت کنم واسه همین دست به کار شدم و خریدهامو انجام دادم از یه روز قبل هم غذاهایی که میشد تو یخچال نگه دارم آماده کردم روز تولدم هم فقط ته چین مرغ رو حاضر کردم تا ساعت 12 همه کارام انجام شده بود و تا 5 وقت داشتم حاضر بشم. جاتون خالی مهمونی به خوبی برگزار شد و...
-
تولدت مبارک دنیای من
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1394 21:50
ده سال پیش همچین روزی فرشته ای پا به زندگیم گذاشت تا چراغ دلم رو روشن کنه. اون بچه زیبا چنان منو مشغول خودش کرد که تنهایی و غربت و سختی ها کمرنگ شدن و امید من به زندگیه بهتر، پررنگ تر شد. بچه ای که هم زیبا بود هم صبور و هم درشت و مشکلی برای خواب و شیر خوردن نداشت. خیلی خوشحال بودم که یه عروسک واقعی دارم و میتونم باهاش...
-
چند عدد سوتی
شنبه 23 خردادماه سال 1394 18:49
سوتی شماره 1: اینجا وقتی شما چمن حیاط رو کوتاه میکنید یا هر کار باغبونی که انجام میدین باید آشغالاشو ببرید یه سایت مخصوص ضایعات سبز که اونجا دوباره ازش کود ساخته بشه و به چرخه طبیعت برگرده. مهسا خانم وقتی که چمنها رو کوتاه کرد همه رو تو کیسه های بازیافت ریخت که بتونه ببره. بعد که به اونجا رسید خواست تنبل بازی در بیاره...
-
من اومدم
سهشنبه 19 خردادماه سال 1394 22:13
ببخشید کامنتها رو جواب ندادم. از همه شما بابت لطفی که به من دارید ممنونم. باور کنید دعاها و انرژی مثبتتون خیلی کمک میکنه. از راهنماییهاتون واسه سرفه بچه ها ممنون. فکر میکنم واسه ملودی حساسیت و دلیل سرفه ملینا سرماخوردگیه. یه شربت آویشن تو داروهایی که خواهرم برام خریده بود پیدا کردم که خیلی کارساز بود. مثل اینکه خیلی...
-
مهسای نقاش آرایشگر
دوشنبه 11 خردادماه سال 1394 12:11
همه امتحاناتم پاس شد اونم با نمره بالا. یک ماه زودتر از بقیه تمام کردم. تو فکر بودم اتاق بچه ها رو با اتاق خودم عوض کنم بعد دیدم رنگ دیوار مناسب نیست رفتم قوطی رنگ و وسایل رنگ خریدم و اتاق رو سفید کردم خیلی خوشگل شد. نوبت به سقف رسید تا شروع کردم به کار کل رنگ سقف ورقه شد و ریخت فسمت حالگیری قضیه همین بود و هست که...
-
بی سر و ته
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1394 21:03
امروز از اون روزایی هست که من خسته ام و فکرم هزار راه میره. دروغ نمیگم کمی نگران هزینه ها هستم و اینکه چکار کنم که سطح درآمد رو بالا ببرم. از طرفی ملینا رو دارم و آزاد نیستم که برم سر کار ، دلم میخواد برم یه سر ایران خانوادم رو ببینم ولی خیلی خرج داره. اتاق خودم رو باید با اتاق بچه ها عوض کنم تا بتونم دوتا تخت یه نفره...
-
من و ...
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1394 16:22
اوایل فکر میکردم که شاید اونقدر زندگی بهم سخت بگیره که مجبور بشم مجددا با پدر بچه ها شروع کنم اما هر بار با سختیهای بیشتر نه تنها به این فکر نیفتادم بلکه دور و دورتر شدم و دیگه دلم براش تنگ نشد. شاید یه دلیلش هم این بود که اطرافیان اونقدر منو باور داشتن و به تواناییهام ایمان داشتن که باعث شد از تصمیمی که گرفتم...
-
هفت سین 94 ما سه نفر
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1394 21:50
-
helloooooooooo
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 17:47
سلام من دیر اومدم ولی اومدم . مثل شما گرفتار دید و بازدید عید بودیم. یه سر رفتیم لندن جاتون خالی خوش گذشت. روز سیزده بدر هم با دوستامون رفتیم بیرون هوا عالی بود. دو هفته مدرسه و کالج تعطیل بود و تقریبا هرروزش که هوا خوب بود با دخترا بیرون میرفتیم. دو سه تا مهمونی رفتیم و خرید کردیم و خلاصه که شکر خدا همه چیز خوب پیش...
-
عیدانه
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1394 23:46
سلام سال نو رو به همه شما دوستان عزیزم در تمام جای دنیا تبریک میگم و امیدوارم که سالی سرشار از خوشی و شادی در پیش داشته باشید. قبل از عید واقعا گرفتار بودم و حسابی خسته شدم اما خدا رو شکر همه چیز به موقع انجام شد و لحظه تحویل سال با دخترا کنار هفت سین سال نو رو آغاز کردیم . کلی سه تایی رقصیدیم و مسخره بازی در آوردیم....
-
روز جهانی زن مبارک
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1393 00:21
مهمون خونه دوستم بودم یه مهمونی زنونه و قرار بود بچه ها هم نباشن. ملودی قرار بود بره تولد دوستش واس همین گفتم بچه ها رو نمیبرم پیش پدرشون و مهمونی هم نمیرم. چون به ملودی قول داده بودم که مهمونی دوستش میبرمش . وقتی پدرش فهمید که بچه ها رو نمیبرم شروع کرد به داد و بیداد که من بچه هامو میخوام ببینم و همچین واجب نیست که...
-
من و تنهایی جون
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1393 22:46
گاهی تنها بودن تنها فکر کردن تنها فیلم نگاه کردن تنها چای خوردن تنها غصه خوردن تنها خندیدن تنها ورزش کردن تنها دراز کشیدن تنها غذا خوردن و تنها با خودت کنار اومدن اونقدری لذت بخشه که نمیخوای با هیچ کسی قسمتش کنی. همه این تنهایی ها بهت کمک میکنه که قوی بشی که بتونی بیشتر روی هدفهات و تصمیمای زندگیت تمرکز کنی و اونقدری...
-
مسابقه
دوشنبه 27 بهمنماه سال 1393 19:58
روز مسابقه دختری که چند بار مدل رو روی موهاش امتحان کردم زنگ زد که نمیاد یعنیییییییییی شوک شدم . میخواستم برگردم خونه بسیار ناراحت بودم که مدیر گروهمون یه دانشجو از یکی از کلاسها پیدا کرد و آورد قرار شد همون مدل رو روی اون امتحان کنم. با ماشین بردمش خونه لباس برداشت و راه افتادیم. میدونستم که کارم خوب نخواهد شد چون...
-
عنوان ندارد
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1393 22:08
گاهی وقتا یه احساسی مدتهاست گوشه ای داره خاک میخوره و کم کم میره که فراموش بشه اما یهویی یه نسیم میوزه و اون خاکستر رو کنار میزنه و یادت میندازه که اون گوشه اون احساس فراموش شده بوده. همین باعث میشه یه روز کامل ذهنت درگیر بشه باخودت و اون احساس که هیچ راهی هم براش پیدا نمیکنی .مجبوری تحملش کنی تا باز خاک بشینه روش و...
-
دلم براتون تنگ شده بود شما چی؟
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 00:48
خیلی وقته ننوشتم چون فرصت نکردم. خوبیم و روزهای سردی رو پشت سر میذاریم. من هم همچنان کالج میرم یه دوره اکستنشن مو رو گذروندم کار نیمه وقت پیدا کردم دنبال یاد گیری یه نرم افزار هستم که به دردم میخوره دارم برای مسابقات کالج حاضر میشم بچه ها هم خدا رو شکر خوبن و هر دو سلامت و شادن. پدرشون هم باهاشون وقت میگذرونه و بچه...
-
بعد از کریسمس
دوشنبه 15 دیماه سال 1393 23:44
سلام به همه مهربونای وبلاگی. امیدوارم هر جا که هستین شاد و سلامت باشید دلم براتون تنگ شده بود ولی ایام کریسمس و تعطیلات حسش نبود که بنویسم به هر حال سرم هم به مهمونی و بچه ها گرم بود این شد که ننوشتم. امسال کریسمس متفاوت بود نسبت به پارسال و بیشتر به این دلیل بود که ما سه نفره جشن گرفتیم . صبح کریسمس هم دختر دوستم...
-
پست نزدیک به کریسمس
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 12:44
بعضی روزا ملینا بهانه پدرش رو میگیره و گریه میکنه و من سعی میکنم حواسش رو پرت کنم و با بازی سرش رو گرم کنم . گاهی پدرش کار داره و بچه ها رو نمیپذیره و دو هفته یا سه هفته میشه که بچه ها رو نمیبینه .این تو روحیه ملینا تاثیر میذاره و اونقدر گریه میکنه و گاهی هم حتی تب میکنه اما میدونم که اونم مثل ملودی عادت خواهد کرد اما...
-
کریسمس
شنبه 15 آذرماه سال 1393 19:38
خدا رو شکر میکنم بابت همه چیزهایی که تو زندگی بهم داده و فقط توکل میکنم به خودش که یاری دهنده ماست. این ماه همه جا شلوغه و مردم همه مشغول خرید برای کریسمس هستن. همه جا مثل هر سال زیباست و رنگها دل آدمو شاد میکنه. منم تقریبا خریدهامو انجام دادم و چنتاش مونده کادو کنم. یه کم امسال اونجوری که دلم میخواست نشد ولی باز هم...
-
زنها و مردها
جمعه 7 آذرماه سال 1393 14:53
خانمها دوست دارن حرف بزنن و ساعتها از احساساتشون بگن اما آقایون ترجیح میدن حرف نزنن و کمتر میشه احساساتشون رو حدس زد. خانمها خیلی دقیق تر همه چیز رو میبینن و زود میتونن سر از همه چی در بیارن اما آقایون زیاد تو جزئیات نیستن خانمها دوست دارن یکی دوستشون داشته باشه و برای اون شخص مهم باشن آقایون هم دوست دارن ازشون تعریف...
-
ببخشید دیر شد
جمعه 30 آبانماه سال 1393 19:25
کل هفته درگیر کالج و امتحان بودم. دوستم رفته بود هالیدی و دخترش یه هفته ای پیش من بود خوب باید میبردمش کلاس رقص و مدرسه و کلاس شنا. در کنارش باید این دوتا رو منیج میکردم که دعواشون نشه. حالا وسط این هیر و ویر واسه ماشین مشتری پیدا شد منم فروختمش ولی از خریدار یه هفته فرصت خواستم تا بتونم ماشین پیدا کنم . خلاصه که...
-
آخر هفته
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 18:22
آخر هفته بچه ها خیلی مشتاق دیدن پدرشون بودن مخصوصا ملینا که بی تابی میکرد منم صبح راه افتادم و بردمشون. تو جاده خیلی بارونی بود و رانندگی سخت بود اما باید با این مشکلات کنار اومد مهم اینه که آدم خودشو نبازه. کاش میتونستم براتون بنویسم که آخر هفته کجا رفتم و چی شد. شاید چند هفته دیگه براتون بنویسم. در کل همه چیز...
-
بعد از مدتی
دوشنبه 12 آبانماه سال 1393 16:11
خیلی سرم شلوغ بود و واقعا فرصت نکردم بیام بنویسم. هفته پیش بچه ها یه هفته پیش پدرشون موندن و منم ک هفته مریض افتاده بودم تو تخت. دوستم هم رفته بود هالیدی و تنها بودم. با بچه ها تماس داشتم و با هم حرف میزدیم. ملودی خیلی دلش تنگ شده بود آخه اولین بار بود که از من دور میشد اونم برای یه هفته. این هفته هم تولد سه سالگی نون...
-
باران
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 23:20
باران میبارد بر سقف خانه دلم اینبار باران را خوش آمد میگویم تا بشوید تمام غمها را تا طراوت بخشد روحم را تا زنده کند عاشقیم را بارانم ببار که من از باریدنت شادم مهسا
-
فکرها
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 20:58
کالج وقتم رو میگیره اما راضیم. خدا رو شکر خوب پیش میرم و اولین و بالاترین نمره کلاس رو گرفتم.(نتیجه اینکه به خودم افتخار میکنم) مشاور بهم گفت که در من تواناییهای زیادی میبینه و معتقده که من موفق میشم بهتره که کار پیدا کنم. ( اعتماد به نفس بیشتر) از جایی که فکرشم نمیکردم پول اومد تو حسابم و کلی ذوق کردم. ( خدا هوامو...
-
در جواب مخاطبان خاص کوته فکر
دوشنبه 14 مهرماه سال 1393 20:14
خوب خیلی وقته که بعضی از دوستان میان و کامنتهای غیر عادلانه میذارن. البته اونهایی که منو از اینجا میشناسن اگه با دقت و از 9 سال پیش منو همراهی کردن جریان زندگیم رو میدونن و نیازی به توضیح نیست . طرف صحبتم با کسانی هست که هیچ از زندگی من نمیدونن و دورادور نظر میدن نمیخواستم جواب بدم تا بدونن که برام کوچکترین اهمیتی...