Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

خوبها

1-موهامو پیش یه آرایشگر ایرانی و شیرازی کوتاه کردم خوشحالم از استایلش و اخلاق آقاهه.


2- ملینا کم کم داره یاد میگیره که بره دستشویی و چون این پروسه طولانی بود و منو خسته کرده بود الان خوشحالم


3-ملودی سال جدید رو به خوبی شروع کرده و از کلاس و دوستاش و معلمش راضیه


4- کارای کالج به خوبی انجام شد و شهریه ای هم لازم نشد که پرداخت کنم


5- یه مشاور بسیار خوب بهم پیشنهاد شد که اولین جلسه باهاش خیلی کمک کرد در ضمن که رایگان هم بود

6- چمن های حیاط رو کوتاه کردم تمیز و مرتب شد منم حال خوبی دارم 


7- روزی 30 دقیقه روی تردمیل شروع شده و من خوشحالم


8- از علی متنفر نیستم و به حالت ریلکسی رسیدم و بهتر میتونم باهاش صحبت کنم و حرص نمیخورم


9- یه کفش پاشنه بلند راحت خریدم که اصلا برام سخت نیست باهاش راه برم


10- امسال اسایمنت رو دستم نیست راحتم


11- ملودی یه تیکه جواهره نمیذاره من تنها باشم و دائم حواسش به من هست کلی هم کمک میکنه


12- بچه ها با پدرشون تایم خوبی رو میگذرونن و راضی هستن از اینکه آخر هفته ها برن پیشش بمونن.


من خوبم، سلامتم, راحتم و روتین خودم رو دارم. فقط جای یه عشق خالیه


همین


اینم عکس ما تقدیم به شما همراهان همیشگی






منو دخترا

میخوام بنویسم که تولدم امسال خیلی خاص و خاطره انگیز بود و دلم نمیخواست که اون اوقات خوش تمام بشن .

شب تولدم دوستم و خانوادش شام اومدن خونمون برام کیک هم درست کرده بودن دور هم بهمون خوش گذشت .

بچه ها روز تولدم رفتن پیش پدرشون و منم کلی غذا براشون آماده کردم که ببرن. بهشون خوش گذشته بود.


من هم طبعا تنها بودم نهار مهمون دوستم بودم و منتظر یه دوست بودیم که از ایران برسه عصر اونم اومد و گفتیم و خندیدیم. دم غروب راهی خونه شدم چون میخواستم دوستم با مهمونش راحت باشن و برخلاف اصرارشون برای موندنم راهیه خونه شدم که ......


نمیدونم چی بنویسم ولی خیلی بهم اون روز خوش گذشت. جاتون خالی بود دوستای گلم.از پیغامهای تبریکتون ممنونم


الان نیاز دارم که با قلبهای پاکتون برام دعا کنید و انرژی مثبت میخوام


امیدوارم که خداوند درهای شادی رو به روی تک تک شما دوستای گلم باز کنه.


امروز ملودی راهی مدرسه شد و سال پنجم رو شروع کرد.


منو ملینا هم راهی کالج شدیم من ثبت نامم رو انجام دادم ملینا هم ساعتی رو تو مهد کالج گذروند اونجا رو دوست داشت .

فقط مشکل اینجاست که از وقتی از ایران برگشتیم فارسی اونم با لهجه شیرازی حرف میزنه. و انگلیسی رو فراموش کرده ممکنه تو مهد اوایل دچار مشکل بشه.


ملینا:  مامی میگماااااا  دستبندو  که ملودی برم دلست (درست) کِرده بود گم کِردم...


من :




تا حالا شده پشت دستتون رو داغ بذارید که دیگه به کسی که نمیشناسید کمک نکنید؟ اطلاعات ندین؟ راهنمایی نکنید؟ چون بعدش همون آدم خودش براتون پشت چشم نازک میکنه. من توبه کردم و تصمیم گرفتم که لبم رو بدوزم تا نتونم کمک کنم


تولدم

ما برگشتیم به خونه

با یه دنیا اشک از خانواده دل کندیم و راهی غربت همیشگی شدیم. چند روزیه که رسیدیم و نه من نه بچه ها دل و دماغ نداریم یه هفته ای طول میکشه که برگردیم به حالت عادی و روزمره.

سفر بسیار خوبی بود و در کنار مهربونترینهای زندگیم خیلی بهمون خوش گذشت. دوروبرمون شلوغ بود و زمان رو حس نمیکردیم فقط هر روز که میگذشت مامان بابام غصه میخوردن که داریم به آخر سفر نزدیک میشیم تو قلبم آشوب بود ولی نشون نمیدادم اما گاهی اونقدر دلم میگرفت که دیگه عصبی میشدم و یه جور دیگه بروز میدادم.

امسال برای دوستام بیشتر وسایل آوردم تا خودم. اما راستش خیلی چیزی هم لازم نداشتم . مامانم برام یه گردنبند زیبا خرید و خواهر و برادرم هم برام دستبند خریدن و یه عالمه هم خشکبار و سبزی و شیرینی برام گذاشتن.


در بدو ورودم هدیه ای که همیشه دلم میخواست برای مامانم بخرم رو خریدم و از خوشحالی سر از پا نمیشناختم با اینکه عمده پولم رو بابتش خرج کردم ولی به حدی برام لذتبخش بود که مهم نبود چقدر پول میدم. البته مامانم قبول نمیکردن و با اصرار راضی شدن .


بچه ها رو هر روز مامان بابام نگه میداشتن و میبردن پارک و رستوران و من با دل راحت با دوستام وقت میگذروندم که الحق خیلی هم خوش میگذشت یه وقتایی 6 صبح میومدم خونه حسابی از دست در رفته بودم خانوادم هم از خوشحالیه من شاد بودن و همه جوره منو حمایت میکردن.


داداشام هر دو خیلی مهربون هستن و به منو بچه ها میرسیدن. خواهرم هم یه تیکه جواهره تمام وقتش رو برای من میذاشت و شوهرش هم بنده خدا حرفی نمیزد و تمام وقت ما با هم میرفتیم بیرون و خرید میکردیم حتی اگه خواهرم نمیومد دنبالم شوهرش اصرار میکرد که مهسا رو تنها نذار . اونم مرد خیلی مهربونیه و به بچه هام خیلی محبت میکرد.


تو این مدت چنتا پارتی رفتم و یه تولد توپ که خیلی خوش گذشت فقط جای یه عشق اونجا کم بود دلم میخواست کسی رو در کنارم داشتم که باهاش خوش میگذروندم و بهش عشق میورزیدم کسی که لایق باشه. به هر حال تنهایی هم خوش میگذشت و تو دنیای خودم اوقات خوشی داشتم و سعی میکردم بهش فکر نکنم.


موفق شدم با چنتا دوست وبلاگی مهربون و دوست داشتنی تلفنی صحبت کنم اما وقتی اصفهان بودم دسترسی به نت نداشتم که شماره دوستم رو بردارم و زنگ بزنم.


پدر بچه ها هم اومد فرودگاه دنبالمون و ما رو با خودش برد خونه خودش چون غذا درست کرده بود و صندلی ملینا هم تو خونش بود که باید برمیداشتیم . خونشو تازه دکور کرده بود و بهش رسیده بود. من هیچ حرفی نزدم. بچه ها غذا خوردن و راه افتادیم سمت شهرمون.

چمدونها رو گذاشت داخل خونه و رفت. دوستم هم از قبل لطف کرده بود کارگر آورده بود و خونه رو تمیز کرده بود و تو یخچال هم واسه یه هفته خرید کرده بود.


من هم نزدیک به دوتا چمدون براش خرید کرده بودم که همه رو دوست داشت مخصوصا نون محلی که مختص اون درست کرده بودن. دیروز هم مهمونشون بودیم که با سبزی های تازه ای که از ایران آوردم کوکو سبزی درست کرده بود خیلی خوشمزه بود.


تو پست بعدی راجع به تصمیمات و سختیهاش خواهم نوشت.


دوستون دارم و ببخشید که نتونستم دونه دونه جواب کامنت هاتون رو بدم









چرا

خدا رو شکر خوبیم و سه تامون از بودن با خانواده مهربونم لذت میبریم. از صبح با خواهرم می ریم خرید دوستامو دیدم و با اونا هم تایم گذروندم . 

بچه ها بهونه پدرشون رو نمیگیرن اون هم زنگ نمیزنه که احوال بچه ها رو بپرسه

راجع به قضیه خودمو علی نمیخوام با کسی حرف بزنم راحترم که خودم تصمیم بگیرم

اینجا چقدر مردم فضولن. داشتیم دنبال سماور میگشتیم یه آقایی حرفامونو شنیده میاد جلو آدرس میده و با پررویی میگه اگه میخواید میتونم برسونمتون

از مغازه دار میپرسیم به جای اینکه جواب بده میگه سماور گازی بخر برقی قدیمیه به درد نمیخوره

داریم راجع به انگلیسیها حرف میزنیم تو میدون امام اصفهان آقاهه داره رد میشه میگه انگلیسیها دلشون بخواد بیان ایران

ملینا لباسشو زده بالا خانمه داره رد میشه میگه بچه خجالت بکش لباستو بکش پایین

یه عالمه آدم بیکار میخوان به آدم شماره بدن اونم به اجبار 

رد شدن و تنه زدن و عذر خواهی نکردن هم که معموله

به چه حقی مردا به خودشون اجازه میدن به خانمی که داره رانندگی میکنه توهین کنن و حق خودشون بدونن که هر مدلی خواستن رانندگی کنن 

به چه حقی حق تقدم با آقایونه

چرا هر کی به آدم میرسه بی اینکه بدونه چی تو زندگیت میگذره و بدون اینکه بهشون اجازه بدی میخوان نظر بدن و اصرار دارن که زن زندگی باید با شوهرش همه جوره بسازه در حالی که خودشون خیری از زندگی زناشویی شون ندیدن که پر از سازش بوده.

چرا مردم اینقدر همدیگرو به قضاوتهای ناعادلانه میکشونن

چرا اینقدر بچه سالاری شده و بیشتر بچه ها لوس و حرف گوش نکن شدن. 

چرا گرونی بیداد میکنه و پول تو کیف آدم ناپدید میشه

چرا راننده ها فکر میکنن که ترمز تو ایران کاربرد نداره

با همه اینها من ایران رو به برکت وجود عزیزانم دوست دارم و دلم برای هوای داغ شیراز میتپه. 

اینهایی که گفتم کلی بود به کسی برنخوره خدایی نکرده

داریم میریم باغ جاتون خالی .

مثل همیشه دوستتون دارم

چند روزی رفتم شهرستان به فامیل پدری سر زدم. بعدش هم یه سر زدم به شهر دوست داشتنی اصفهان که خیلی خوش گذشت. امروز برگشتیم شیراز. منو دخترا خوبیم و جاتون خالی  در کنار خانوادمون بهمون خوش میگذره. 

این هوای شیراز هم مثل مخدر خواب آوره تا نهار میخوریم چشمامون بسته میشه. 

خودم هم خدا رو شکر اوکی هستم و حسابی تپل شدم از دست مامانم و غذاهاش و اصرارش چاره ای ندارم.

دوستون دارم و خوشحالم زیر آسمون جایی هستم که شما هم دارید زندگی میکنید دوستای خوبم

سفرنامه

امروز دکتر بخیه هامو کشید و گفت که عمل خوب پیش رفته و جای هیچ نگرانی نیست. از پیغامها و کامنتهاتون ممنونم دوستای مهربونم. بچه ها هم اوکی هستن و حسابی  از بودن در کنار خانواده لذت میبرن. با دوستام رفتیم باغ که جای شما خالی خوش گذشت. مهمون هم تقریبا هر روز داریم و سرمون شلوغه. عروسی دعوتیم اونم سه تا ولی نمیدونم میریم یا نه. 

دیشب خونه دوستم بودم تا 6 صبح حرف زدیم تا هوا روشن شد خوابمون برد ولی دنیا رو با این لحظات عوض نمیکنم و خداوند رو شاکرم که خودش همیشه همراه منو بچه هام هست و نمیذاره که بهمون بد  بگذره.

خواهر مهربونم مثل پروانه دور ما میچرخه و نمیذاره آب تو دلمون تکون بخوره. پدر و مادرم هم قربونشون برم دنیام هستن .

امیدوارم که شما هم خوب و شاد و سلامت باشید. 



امروز

نمیتونم به کامنتها جواب بدم چون با موبایل به نت وصل شدم. از احوالپرسیتون ممنونم. حالم بهتره و خانوادم همه جوره به منو بچه ها میرسن. ملینا عالی فارسی رو صحبت میکنه و تو همین چند روز کلی اصطلاحات شیرازی یاد گرفته. خواهر عزیزم بسیار با مهربونیاش منو شرمنده میکنه. داداشم و خانمش هم محبت دارن و هوای بچه ها رو دارن. دوستای عزیزم هم که هم تو بیمارستات هم اینجا منو تنها نذاشتن و هر روز میان پیشم. 

خدا رو شکر میکنم که این مرحله رو هم گذروندم. 

پدر بچه ها هم دیشب تازه زنگ زد خونه مامانم که احوال بپرسه اصلا خبر نداشت که عمل کردم به مامانم گفت مهسا اشتباه کرد ایران عمل کرد . من باهاش صحبت نکردم و نمیخوام هم که صحبت کنم.

مهم اینه که من خوبم و نگران بچه هام نیستم

دوستتون دارم مهربونا