Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

درگیریهایم

نوشته هاتون رو خوندم و از اینکه این همه سعی میکنید بهم دلداری بدین و راهنمایی کنید ممنونم . ایمیلهایی هم از طرف دوست بسیار خوب و باارزشی برام رسیده که خیلی بهم کمک کرده و حداقلش متوجه شدم که راه رو اشتباه نرفتم.

اکثرا پیشنهاد داده بودین که برم مشاوره .درسته هر کدوم از شماها از دید خودتون و بر اساس نوشته های من نظر میدین یعنی دانش من و شما در مورد زندگی به اندازه تجربیات خودمونه و میدونم که بهترین راه مشورت با یه کارشناس در این زمینه هست.

من چندین بار پیش مشاور رفتم و حتی علی نمیدونست چون اول حاضر نبود با من بیاد دوم اینکه همیشه منکر این بود که مشکل داره سوم اینکه اگه میفهمید که دارم میرم مشاوره زود بهم میگفت آره تو مشکل روانی داری برو خودت رو درمان کن.

مشاورهای اینجا معیارشون با مشاور ایرانی خیلی متفاوت هست. هیچ گاه کسی رو به موندن و سازگاری کردن تشویق نمیکنن اگه ثابت بشه که طرف مقابل مشکل روانی داره. من یکی دو مورد از برخوردهای علی رو که گفتم بهم پیشنهاد دادن که در اولین فرصت جدا بشم و این آدم برای من و بچه هام ممکنه خطرناک باشه .حتی گفتن که دونه دونه کاراشو باید به پلیس گزارش بدم. اینجا کتک زدن و برخورد فیزیکی حداقل شش ماه زندان داره بعدشم اون شخص اجازه نداره تا شعاع چند کیلومتری خونه پیداش بشه وگرنه دستگیر میشه.

به همون اندازه هم آزار روانی و کنترل کردنهای مالی و رفت و آمد شخص و حتی توهین کردن و کوبیدن شخصیت کسی جرم بزرگی محسوب میشه و ارگانهای زیادی هستن که در این زمینه حمایت میکنن. یادمه زمانی که میخواستیم این خونه رو بگیریم خانمی که دنبال کارای ما بود بهم پیشنهاد داد که برای منو ملودی یه جا خونه اجاره میکنن و آدرسش رو هم به علی نمیدن و اینجوری ما در امنیت هستیم ولی من قبول نکردم .اون موقع اوج وابستگی ملودی به پدرش بود و من همچنان تو این رابطه موندم.

مشاورهای اینجا منو محکوم میکنن به اینکه چرا با این همه مشکل باز پیش این آدم موندم و کسی رو در جریان نذاشتم. اونها میتونن حتی علی رو از دیدن بچه ها محروم کنن اگر حس کنن که حضورش باعث ناراحتی میشه. ولی من در این مورد هم حرفی نزدم. اما به علی گفتم که تو چه وضعیتی هست تا حد خودش رو بدونه و این باعث شد که عقب نشینی کنه.

مشاور ایرانی هم پیدا کردم که برای هر ساعت 140 پوند حق الزحمه میگیره و اصلا امکانش نیست که بتونم با اون مشاوره داشته باشم. باید یه مشاور خوب در ایران پیدا کنم که بتونم تلفنی صحبت کنم و وضعیت رو توضیح بدم.

هر چی فکر میکنم میبینم تمام این سالها ذهنم آروم و قرار نداشته و همیشه استرس روح منو خورده و داغونم کرده. این مشکلات منو عصبی کرده بود و دائم سر بچم داد میزدم و تحمل کوچکترین اشتباهی رو نداشتم غافل از اینکه اون بچه بیگناه چون زورش به من نمیرسه حرفی نمیزنه و اطاعت میکنه. بچه ای که مونس منه سنگ صبور منه بچه ای که مثل آدم بزرگا منو میفهمه به من میگه: مامان چرا اصلا با بابا ازدواج کردی؟ چرا گذاشتی تو رو ناراحت کنه/؟

بارها وقتی علی فریاد میزد ملودی میدوید طرفش و میگفت بابا تو رو خدا مامانم رو ناراحت نکن اون مامان منه داره زحمت میکشه و تو باید بهش احترام بذاری.

بچه من تمام این مسائل رو دیده و شنیده ولی بازم میخنده و منو بغل میکنه. بارها علی وقتی با ملودی تنها بود ذهنش رو نسبت به من خراب میکرد و حرفایی میزد که بچه بعدش از من میپرسید که آیا واقعا اینطور بوده؟ شاخ در میآوردم که چرا این حرفا رو به بچه 7 ساله میگه؟

بهش گفته که من ایران نمیام چون از خانواده مادرت خوشم نمیاد چون آدمای خوبی نیستن. رفتی ایران با پسر دائیت بازی نکن چون پسر خوبی نیست. یا مادرت واسه این با من ازدواج کرد چون محتاج این بود که شوهر داشته باشه و جز من کسی اونو نمیخواست.

من هم در جواب میگفتم دخترم یه کم که بزرگتر شدی جواب این سوالات رو میدم اما الان فراموشش کن و اجازه نده این حرفای دروغ ناراحتت کنن.

چی بگم به بچه؟ منم اونو خراب کنم؟ این وسط گناه ملودی چیه؟ چند وقت پیش اتفاقی افتاده بود تو مدرسه که من رو شوکه کرد و باورم نمیشد که ملودی با یه پسر دعواش شده بود و اونو هل داده بود جوری که بچه دردش گرفته بود و پیش مدیر شکایت کرده بود. خیلی ناراحت شدم البته مدرسه چیزی نگفت ملودی خودش برام تعریف کرد. اولش خیلی عصبانی شدم و دعواش کردم که این راه برخورد با دیگران نیست ولی بعدش دیدم تقصیر منه که بچه این کارو کرده.من باید فشارهای عصبی رو از روی بچه بردارم تا آروم بگیره در حقیقت زنگ خطری بود تا من به خودم بیام و از اون روز خیلی در رفتارم تغییر ایجاد کردم و تا اونجایی که میتونم نمیذارم استرس داشته باشه. اگه اتفاقی بیفته ناراحت نمیشم و زود بهش دلداری میدم. بیشتر میبوسمش و بغلش میکنم.

از وقتی ملینا اومده دیگه مهلت نمیده اگه ببینه ملودی تو بغلم نشسته میاد و اونو هل میده که اینجا نشین.

مشغول شدنم به ملینا باعث شد از ملودی غافل بشم. اما باز دارم خودم رو بهش نزدیک میکنم تا این بچه هم دلش شاد بشه. از اینکه سفر ایران داریم خیلی خوشحاله و میدونم که بهش خوش خواهد گذشت. خیلی بچه با احساسیه و من میترسم که مشکلات ما باعث بشه این بچه در آینده به لحاظ احساساتی بودنش لطمه بخوره. روح من داغونه چه جور میتونم به روح بچم برسم وقتی خودم شاد نیستم؟

این افکار شب و روز با من هستن تو خواب هم منو رها نمیکنن زیاد کابوس میبینم و دلم یه خواب خوش میخواد.

گاهی هم دلم خواب ابدی میخواد.


پ.ن

فاطیما جان کامنت شما نصفه به دستم رسید .اگر میخواید خصوصی باشه بگید که تایید نکنم .



نظرات 17 + ارسال نظر
شیوا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی ملینا خوبه؟
راستش من پست قبل رو که خوندم کمی شک کردم که کاری درستی انجام میدی.شوهرت واقعا مرد بدی نیست و شما رو دوست داره.یک فرصت دیگه بهش بده.حیف بچه ها لطمه میخورن.بهش فرصت بده جبران کنه اجازه بده کمکت کنه اگر نکرد اونوقت یک تصمیم قاطع بگیر.من مخالف مشاور نیستم ولی هیچکس واقعا توی زندگی شما نیست و شرایط رو مثل شما درک نمیکنه.تصمیم رو خودت باید بگیری.پس نظر مشاور هم فقط یک نظره مثل بقیه نظرها.من حس میکنم شما در این مدت خیلی فداکاری کردی و اونطور که حقت بوده و انتظار داشتی قدرت رو ندونسته.خب حق داری اذیت شدی.الان اجازه بده کمکت کنه بهش فرصت بده به خودت وپیشرفت درس و کارت هم برس بیشتر بخودت اهمیت بده ببین چکار میکنه.تنها بچه بزرگ کردن خیلی سخته حتی توی انگلیس.نظر ملودی چیه اون موافقه؟

بعد از 13 سال هنوز نمیتونم تشخیص بدم که مرد خوب و مهربونیه یا نه.چون همیشه در حال تغییره و اخلاقش ثابت نیست.فکر میکنم حداقل تا بعد از برگشتم از ایران هیچ اقدامی نکنم و بذارم همینجور بگذره تا ببینیم چی میشه.

شیوا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ

راستی اگر دوست داشتی رمز رو هم برایم بفرست.ممنون.

حتما براتون میفرستم

دزیره سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ب.ظ

دوست خوبم. کار درستی کردی. به هیچ چیز شک نکن الان هم که همسرت موضع گرفته بخاطر اینکه تازه جدا شدین. بعدا که یه دوست ÷یدا کنه. کمرنگ میشه و حس می کنه که تو هم نیاز داری دوستی داشته باشی و یا تعطیلاتش رو با دوستش میگذرونه.
حساس نباش ایشاله بیا ایران اینجا هم یه مشاور برو./
بهر حال طلاق پیامدهای خاص خودش رو داره. برات سلامتی آرزو دارم.

ممنون دزیره جون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:57 ب.ظ

خانه از پای بست ویران است خانمی خواجه در بند نقش ایوان است

sargol سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ

مهسای عزیزم...میدونم خودت میدونی که با وجود شجاعت و صبرت الان وارد مرحله جدیدی شدی با نوع متفاوت سختی ها...
بهت پیشنهاد میکنم مشاوره های دکتر هلاکوئی رو دنبال کنی خیلی از برنامه هاش تو یوتیوب هست ...سایت خودش هم هر روز ارشیوش به روز میشه...حتی میتونی برای شروع با دکتر تماس بگیری...خوبی مشاوری مثل ایشون اینه که دید واقعی تری نسبت به زندگی اینجا داره که ممکنه تعدادی از مشاور های ایران نداشته باشن...
http://www.drholakouee.com/

مرسی سارگل جان منم ایشون رو خیلی قبول دارم و حتما برنامه هاشون رو میبینم.

آفرین سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ http://mylivesky.blogsky.com/#

ملینا بهتره؟

آره مرسی خیلی بهتره و منتظرم که ببرمش پیش متخصص

مانا سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ب.ظ

مهسا جون این لینک و ببین:http://iraania.com/?p=12105

مرسی مانا جان دیدم دستت درد نکنه معلومه من اشتباه نکردم

بهار سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ب.ظ

دوستم به نظرم در حال حاضر وقت بیشتری برای خودت بذار! با ورزش، پیاده روی، اسختر رفتن، خرید، و یا هر چی که شادت می کنه و بهت روحیه می ده! حتی اینکه با یه دوست یا تنها، بری یه جای آروم بشینی و یه کافه بنوشی و ببینی چطور خودت می تونی به زندگیت آرامش بدی! همه ی اینکار ها پیروش باعث می شه که برای دو تا گل قشنگت هم بتونی بیشتر انرژی بذاری.
کاش با این جریاناتی که گفتی یه وقتایی ملینا رو بذاری پیش دوستات و با ملودی خلوت کنی و بهش محبت بیشتری کنی. چقدر هم این بچه خانمه با چیزایی که تا بحال نوشتی...
من گاهی دلم به بچه هامون خیلی می سوزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!! می دونی چرا؟! چون اینا از نعمت پدر و بزرگ و مادر بزرگ و دایی و خاله و... محرومن و نمی تونن همیشه اونا رو کنارشون داشته باشن! ما چه کودکی کردیم این طفلیا چی. درسته یه سری امکانات اینا اینجا بیشتر دارن، ولی خوب دیگه ماییم که بایستی یه جاهای یه چیزایی رو براشون معادل سازی کنیم یا جایگزینی!!!!!!!!!!!!!!
دیشب هم برات نوشتیم. من گاهی که می خوام jogging کنم از قصد وقتی می رم که دنی هم باشه و با من بیاد. این ورزش خیلی تاثیر داره.
ایشاله که خدا کمکش کنه و بهترین راه رو پیدا کنی دوستم. این روزا زیاد بهت فکر می کنم.... سعی کن مثل همیشه قوی باشی بانوی مهربان....مراقب خودت و دوتا دخترای خوشگلت باش. گاهی که هوا خوبه باهاشون بزن بیرون و لذت ببر. حتی برای یه بستنی خوردن، سینما، استخر و....
به چیزایی خوبی که داری بیشتر فکر کن. از همه مهمتر دو تا دختر سالم و باهوش که مونست هستن...

درست میگی بهار جون همه حرفات رو قبول دارم اگه کسی رو داشتم که بچه ها رو میشد بذارم پیشش اینجوری برای همه بهتر بود.سالی که گذشت من گرفتار این مقاله ها بودم و کمتر فرصت داشتم اما تمام که بشه بیشتر میتونم با ملودی وقت بگذرونم. همه امیدم به سفر ایرانه که لذت ببره و بهش خوش بگذره

گلبرگ از ترکیه سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ب.ظ


به نظر من که مشاورای انگلیس کارشون درستتره و اینقدر برای ارامش و خوشبختی انسان ارزش قایلن که اصلا توصیه به تحمل نمیکنن
ببین باهاش شادی یانه اگه شاد نیستی پس باید جداشی
ببین میتونی حرفاتو بهش بزنی و بهت ارامش بده اگه نمیده پس جداشو

در مورد تنها موندنم یه زن بعد جدایی اگه به خودش برسه از نظر زیبایی و ورزش کنه و فعال و خوش برخورد باشه و تو اجتماع باشه و خودشو تو خونه حبس نکنه صد درصد کیس مناسب پیدا میکنه من این حرفو که تنها میمونیو قبول ندارم کافیه با خودت دوست باشی فوقش پیدا نشد میری از سایت های همسریابی و یا برنامه های همسریابی تلویزیون استفاده میکنی

بله همینه آدم باید به خودش برسه برای این کارا فرصت هست فعلا دارم وزن کم میکنم. اینجا خیلیها با همین سایتها پارتنر پیدا میکنن .در مورد اینکه نباید آدم خودشو حبس کنه درسته. اما گاهی با داشتن بچه زیاد امکانش نیست آدم جایی بره. در این مورد هم دارم با دوستم برنامه ریزی میکنیم .ممنون از همراهیت عزیزم

ریحانه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ق.ظ

مهسا جان خیلی شرایط پیچیده ای است. ولی خدا را شکر که تو تونستی تا به حال خوب مدیریت کنی و ملودی و ملینا رو حمایت کنی. امیدوارم که بتونی بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم

ممنون ریحانه جان

سفید برفی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

مهسا جون من یکی به شخصه فکر نمیکنم تصمیم غلطی گرفته باشی.حداقل اش اینکه یک درصد برای خودت آرامش داشته...
مطمئن باش رفتارهای نادرست ایشون توی روحیه بچه ها اثر بد میگذاره.دیدم که میگم...اگه برای خودشون کسی را پیدا کنه مطمئن باش دیگه بهتون سر نمیزنه...
خواب ابدی و این حرفهام نداریما...ملودی و ملینا تو را میخوان با تمام وجود...به خاطر اونهام که هست باید بخندی...یه روزی به وجودات افتخار میکنن...ادمها شاید بتونن بدون پدر بمونن اما بدون مادر یعنی هیچی...امیدوارم روزهای شاد در انتظارت باشه.شاد باشی

ممنون از مهربونیات دوست خوبم. به خدا خیلی خسته ام و با این درگیریهای ذهنی دارم از پا درمیام

باران چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ب.ظ

اینکه نگرانی که نکنه داری اشتباه می کنی طبیعیه، به هر حال 13 سال توی این زندگی بودی و جدا شدن کار راحتی نیست. من ولی فکر می کنم کار درستی کردی. زندگی با آدمی که هی اخلاقش تغییر میکنه و تعادل رو نمی تونه حفظ کنه کار خیلی سخت و آزار دهنده ای هست. آدم همش باید نگران این باشه که باز چه اتفاقی ممکنه بیفته. اگر تو، توی این رابطه آرامش نداشته باشی بچه ها هم آرامش نخواهند داشت و ناخودآگاه اونها هم درگیر این مسائل میشند . اگه توی ایران بتونی یک مشاور خوب پیدا کنی و بری خیلی خوب میشه. شاید هم باید قبل از رفتن دنبالش بگردی و تلفنی وقت بگیری چون مشاورهای خوب معمولا سرشون شلوغه. اینکه الان هم به خودتون وقت بدید و تصمیم جدیدی نگیرید بهتره. به هر حال زمان هم خیلی چیزها رو مشخص می کنه. به هر حال برات آرزوی آرامش و شادی دارم و امیدوارم زودتر از این وضعیت آشفتگی و استرس زا بیرون بیای.

ممنون باران جون .حرفاتون درسته و زندگی با کسی که همیشه رفتارش غیر قابل پیش بینی هست سخته. حتما راهنمایی میگیرم. فعلا یه تصمیم دارم که باید عملیش کنم تا تکلیف خودم رو بدونم.از همراهیتون ممنونم

مهتاب چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:57 ب.ظ

مهسا جان ببخشید من زیاد نظر نمیدم برای اینکه مجردم و سنم زیاد هم نیست حس میکنم جسارت میشه اگه من بخوام برای شما نظر بذارم که مثلا اگه فلان کارو بکنی بهتره،ولی هرروز میخونمت و از مدتی که با وبلاگت آشنا شدم توی فکرمی... فقط نظر و احساسم اینه که لیاقت شما یه زندگی با آرامش بیشتره و بدون شوهرتون و با یه فرد منباسب تر و از لحاظ روحی سالم تر.. همیشه موفق باشی و خوشحال

مرسی مهتاب جون ولی کاش وقتی من مجرد بودم یه جایی مثل اینجا بود که میومدم و میخوندم و ازش کلی درس یاد میگرفتم اون وقت روزگارم این نبود

flower چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ http://flower9877@yahoo.com

سلام مهسا جون
خوبی عزیزم . ببخشید من وبلاگ ها از گوگل ریدر میخوندم که اونم دیگه کار نمیکنه برای این یه مدتی بود که تمام ادرس ها رو گم کرده بودم. راستش اومدم اینجا کلی نگران شدم و شوک شدم که چی شده . دیدم ملینا مرض بود و کلی اتقاف که نمیدونم .متاسفانه رمزی هم که داشتم دیگه کار نمیکنه.عوض شده دوباره؟
. راستش چون نمیدونم نمیتونم چیزی بگم .فقط امیدورام همه چیز به خوبی پیش بره . و تو بتونی اون کار درست رو انجام بدی و هر چه زودتر به ارامش برسی .

براتون فرستادم دوست خوب کم پیدایم.

آتوسا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:01 ب.ظ

من بازم حرف قبلیمو می زنم . 13 سال علی تو رو معطل کرده ، حالا تو هم یه مدت هیچ تصمیم عملی دیگه ای نگیر . توی این فاصله هم ، روی روحیه و جسمت کار کن . و نگران هم نباش . به این فکر کن که الان "واقعا" هیچ مشکلی نداری . پس لذت دستاورد های خودتو ببر و خوب فکر کن . جواب می ده

چشم مهربون

هلال چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.helal14.persianblog.ir

دم اون مشاوره های ایرانی گرم
ببین کلا مشاوره های ایرانی به خاظر عواقبی که زن بعد از طلاقش داره همش سعی میکنند ماجرا رو یه جوری جوش بدن. خدا نگذره از اون کسی که این قانون نا عادلانه رو چینده برامون
و تو هم که داری تو یه مملکتی زندگی میکنی که به وجود و روحت اهمیت میدن پس به نظرم به حرف اونا گوش کن. شاید اگه ایران بودی میگفتم بمون ولی الان فرق داره

مرسی هلال جان اما الان فقط میخوام ذهنم آروم بگیره

mary چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ب.ظ http://http:/

kami az neveshtehatoon ro khoondam,, sharayete sakhtie,,, khoobeh ke doostaye khoobi darid,,, be nazare man harchi ke khodeto shad mikoneh anjam bedeh va esteghlalet ro az dast nadeh,, mitooni khooneh ro negah dari va 2 rooz dar hafteh kar koni,,, ,, mamnoon misham ageh ramzet ro baram befresti lotfan,,, marygol80@gmail.com,,,

براتون فرستادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد