وقتی دارم با لپ تاپ کار میکنم میاد دقیقا میشینه روی کیبورد لپ تاپم و پاشو میندازه دوطرفم یه کوشن برمیداره و میذاره رو سینه م و پستونکش رو تنظیم میکنه تو دهنش و سرشو میذاره و میخوابه. اگرم خوابش نیاد وانمود میکنه که خسته س و زیر چشمی منو میپاد. یعنی عاشقشم وقتی که تند تند میگه well-done یعنی که بهم بگو آفرین که این کارو کردی و دعوام نکن.
کنترل تی وی هم تو دستشه و ازم میخواد روی بی بی تی وی بذارم که همزمان کارتون هم ببینه. خنده های مصنوعیش منو کشته که میخواد منو هم به خنده بندازه یعنی همه جوره اوکی رو میگیره که راحت بشینه. لپ تاپ رو جمع میکنم و محکم میگیرمش توی بغلم بوش میکنم میبوسمش دیوانه نفسهاشم و اون مژهای بلند که در طول بیماریش تنها چیزی که سایزش تغییر نکرده اون مژهای مشکی و بلند و صافه . وقتی پلک میزنه مژه هاش منو قلقلک میده و من تا میتونم چشماشو میبوسم و اونم شکایتی نداره و میذاره من محکم فشارش بدم و غرق بوسش کنم.تو مدتی که بیمارستان بود بیشترین کلمه هایی که میشنید رو یاد گرفت مثل well done, good girl , let's go , oh no , yey, bye, see you , و کلمه هایی مثل بریم ، بیا، آب, مامان، به ملودی هم میگه: mey mey فعلا اینا رو میگه. کارکترهایی مثل va Draco , billy and bam bam, hippo, charlie, Henry, cuddleis , رو دوست داره و شکسته اسمها رو میگه.
فعلا عادت از مبل بالا رفتن و پشت پنجره نشستن ار سرش افتاده بیخیال کابینتهای آشپزخونه شده و بیشتر وقتش رو مداد به دست تو کتابای کیومون ملودی میکشه.
با بلاکها هم بازی میکنه و علاقه چندانی به عروسک نداره. عشقش اینه که در دستشویی باز باشه بره هر چی دستشه بندازه تو توالت و بعد بیاد بگه : oh No .
بهش میگم دختر خوبی باش خیلی زیبا با لهجه قشنگ میگه : OK Mama
وقتی تو آشپزخونه مشغول کارم میاد بین منو کابینت وایمیسه و محکم منو با باسنش هل میده عقب وقتی منو از ورک تاپ جدا میکنه دستاشو میاره بالا که بغلش کنم دقیقا بهم میفهمونه که نمیخواد من مشغول به کاری باشم.حالا که بازی میکنه صداش تو خونه میپیچه از سر و کولم بالا میره خدا رو بیشتر شکر میکنم که بچه م سلامته و روزهای بد رو پشت سر گذاشته.
تو بیمارستان عادت کرده بود که بغلم باشه تا بخوابه و این روزا یه کم درگیر این بغلی شدنش هستم چون خیلی کار برد تا عادت کرد بدون من تو تختش بخواب بره اما باز عادتش برگشته.
اسباب بازیش تبلت ملودی و یا گوشی منه و خیلی با دقت میدونه چه جوری باهاشون کار کنه کدوم دکمه برای چه کاری هست و با لمس آیکنها به راحتی یو تیوب رو میاره و از تو سرچ بی بی تی وی رو که من قبلا سرچ کردم رو پیدا میکنه و برای خودش برنامه مورد علاقش رو میاره. تو بیمارستان هم کارش همین بود. یعنی تو بدترین حالت که گریه میکرد حتی زمانی که داشتن تو رگش آمپول میزدن کافی بود موبایل رو بدم دستش اونقدر محو برنامه دلخواهش میشد که متوجه حضور دیگران و درد دستش نمیشد.همه تعجب میکردن که چه جوری چشم از اسکرین موبایل برنمیداشت.
وااااااااااااااااااااای که دلم غش میره وقتی با دستای کوچیکش موهای تو پیشونیش رو کنار میزنه برای هر دو سمت موهاش این کارو میکنه عین آدم بزرگا. بر خلاف اینکه زیاد میونه خوبی با خانمها نداره با آقایون خوب برخورد میکنه و زود دوست میشه. شوهر دوستم رو دید با اینکه حال نداشت با همون زبون مخصوص خودش شروع کرد به تعریف کردن و دستاشو هم تکون میداد منو دوستم مرده بودیم از خنده. چون چنان با آب و تاب توضیح میداد که ما باورمون نمیشد . پسر دوستم هم 16 سال داره و ملینا بعد از من پیش تنها کسی که می مونه اونه. جالبتر اینکه اونم وقتی میریم خونشون بیشتر وقتش رو با این بچه میگذرونه و بسیار پسر متین و آرومیه. گاهی ملینا تو بغلش به خواب میره . شاید هم چون آدم ریلکس و آرومیه بچه اینو متوجه میشه .
شاید برای خیلیها این روند نوشتن جالب نباشه اما مینویسم تا برای خودم ثبت بشه میدونم چند سال دیگه دلم برای این روزها تنگ خواهد شد.
عززززززیزمییییی....الهییییی شکررررر...کلی دعا کردم که کوچولوی نانازی زودتر حالش خوب شه و توی اتاقش روی تخت خودش بخوابه...خدا رو شکر...ای شاءالله تن همه تون سالم باش و دلتون شاد...عزیزم از صمیم قلبم هم واسه تو هم واسه کوچولوی ناناز خوشحالم...از طرف من ببوسش و بچلونششش...قربونش برم ...منتظر روزهای پر از شادی و خوشحالی و سلامتی واست هستم...گلم واسه منم دعا کن...بوس
اتفاقن من دوست دارم چون انگار می کنم دارم روزانه های خودمو می خونم.فریا هم همینجوره.منهت انگلیسی حرف نمیزنه.ولی میفهمه هر چی به انگلیسی بهش بگی.
دقیقن پسر دوست ما هم دوازده سالشه و فریا عاشقشه.همچین براش خودشو لوس می کنه که بیا و ببینوراست میگی شاید چون آروم هستن اینطوریه و بچه می فهمه.
خیلی خیلی و از ته دلم خوشحالم که ملینا حالش خوبه.انشالله هیچ کدومشون دیگه مریض نشن.
می بوسم روی ماهش رو.
اخی عزیزم...دلم غش میره وقتی ازش تعریف می کنی به خصوص که عکساش را دیدم.خدا را شکر که خوب شده و برگشته خانه.
عزیزم خداروشکر که ملینای ناز نازی خوب شده
در ضمن خیلی هم قشنگ و راحت مینویسی
امیدوارم دیگه هیچ وقت تو زندگیت چنین تجربه ای نداشته باشی
۵۶۲۳۰۶۵۱۵۴گاهی شانس فقط یک بار به آدم رو میاره پس باید قدرش رو دونست بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://fars.vcx.ir
سلامتی ساطان پنهان است. اما رضا(ع)
شاد باشید و سلامت
خدارو صد هزار مرتبه شکر
من از خوندن خط به خط این پست وبلاگت لذت بردم. خوشحالم اون روزای سخت تموم شد.
خدا رو شکر که خونه هستین ودختر گلمون خوبه .
خدا رو شکر که بازم ملینا خانوم! مشغول ورجه وورجه کردن شده.خدا نگهدار همه بچه ها باشه.
مواظب خودتون باشید
عزیزم ایشالله همیشه سالم وشادباشی
سلام
از اینکه ملینا جون حالش خوب شده خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم. امیدوارم دیگه هیچ وقت مریضی بچه هات رو نبینی و همیشه سالم و شاد در کنار هم باشید.
خدا رو شکر واسه سلامتی ملینای گلمون:*
چشم و دل تون روشن برای سلامتی این عزیز دل .....الهی که همیشه زنده باشه و چراغ دل شما .....امین
سلام به روی ماهت. اتفاقا این جور نوشتنت خیلی جالب هست و به دل میشینه. فدات بشم ملینای نازنینم. خدارو شکر که خوب شدی. مهسا من دلم ملینا میخواد
چرا جالب نیست مهسا خانوم؟خیلی هم لذت بخشه.خوشحالم که حالش خوبه خدا را شکر.شادباشی بانو
عزیزم خوشحال میشم بهم سر بزنی.
وبت عالیه واقعا میگم از طرز نوشتنت خوشم میاد میشه عزیزم اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن
خوشحال میشم
عزیز دلم
خدا رو شکر اون روزهای سخت بیماری تموم شده .خدا حفظش کنه این عسلک رو.