Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

اوقات خوش

دوستم زنگ زد که میخوای ملودی رو ببری شنا ملینا رو هم بیار پیش ما بذار بعدشم ملودی رو بیار تا با دخترم با هم بازی کنن. گفتم لطف داری ملینا رو میارم ولی ملودی یه وقت دیگه بیاد اونم اصرار که نه جمعه بیارشون. منم قبول کردم که دخترا چند ساعتی بمونن اونجا. صبح جمعه دیدم در میزنن وقتی در رو باز کردم سورپرایز شدم علی پشت در بود. آخه اون قرار بود که شنبه خونه باشه. مثل اینکه مرخصی گرفته بود و زودتر اومده بود خونه.

منم گفتم پس به دوستم زنگ بزنم بگم که بچه ها رو یه روز دیگه میارم امروز تو خونه ای و پیششون هستی. اما دیدم اونم گفت چه کاریه بذار امشب رو برن اونجا بعد میرم دنبالشون. عصر هم ملودی کلی غافلگیرشده بود که باباشو دیده بود و از طرفی ذوق داشت که بره خونه دوستش. عصر که پدرش اونو برد کلاس شنا از اونور ملینا رو برد خونه دوستم . بهم زنگ زد که ملودی رو میبره خونه اونها و از من خواست که حاضر بشم. منم با خیال راحت و بدون نگرانی از اینکه ملینا وسایلم رو بهم بزنه به خودم رسیدم و منتظر شدم. همسر ساعت 6 اومد خونه و لباسش رو عوض کرد و شیک و مرتب راه افتادیم به سمت مرکز شهر. کلی خرید کردیم منم فرصت رو مناسب دیدم و تا خودش باهام بود براش یه کت خوشکل خریدم چون چند روز دیگه تولدشه و اینطوری بهتر شد که خودشم بود و با سلیقه خودش خرید کردیم. اون میخواست منو سورپرایز کنه خودش سورپرایز شد.

بعدش رفتیم سینما و یه فیلم توپ تماشا کردیم. دوستم ازم خواست موبایلمو خاموش کنم و اصلا نگران بچه ها نباشم مدتها بود که اینقدر خیالم راحت نبود. علی و دوستم با هم هماهنگ کرده بودن که اون روز به من خوش بگذره .

بعد از سینما هم رفتیم یه رستوران خیلی شیک که دلم میخواست برم ولی جای بچه نبود واسه همین همیشه بیخیال میشدم اما اینبار دو نفری خیلی بهمون خوش گذشت. تو این فکر بودم که خیلی وقت بود که به داشتن خیلی چیزایی که وجود داره فکر نکرده بودم و معلق بودم اما اون روز محبت رو تو چشماش دیدم و دیدم که همه جوره تلاش میکنه که منو شاد کنه و اوقات خوشی داشته باشم . خیلی خوب بود دلم نمیخواست تمام بشه ولی باید میرفتیم دنبال بچه ها واسه همین راه افتادیم سمت خونه دوستم. بچه ها بهشون خوش گذشته بود و دلشون نمیخواست برگردن خونه. اون خاله ریزه که چسبیده بود به شوهر دوستم و انگار ما رو نمیشناخت .

واسه اینکه کم کم راضی بشه بیاد خونه رفتیم خونه دوستم یه کم نشستیم و یه چایی خوردیم و دست آخر هم دخترک با گریه ازشون جدا شد. آخه آدم اینقدر ددری؟

اونقدر دوتایی آتیش سوزونده بودن که بیهوش شدن و نیازی نبود باهاشون تایم بگذرونیم تا خوابشون ببره.

منو همسر باز تونستیم یه فیلم روی نت تماشا کنیم. بعدش هم کلی حرف زدیم و اوقات خوشی داشتیم . چقدر خوبه که گاهی در ذهن رو ببندیم و خونه قلب رو باز کنیم اونوقت میتونیم لذت ببریم. اون روز هم با همه زیبائیهاش تمام شد و باعث شد من چند قدمی جلوتر برم.


امیدوارم که شما هم هر جا هستین شاد باشید





نظرات 21 + ارسال نظر
sahar چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ب.ظ

سفید برفی چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام نمیدونیییییی چه قدر خوشحالم و از صمیم قلب برات دعا میکنم که همیشه شاد و سلامت باشی،
روزگار خوش و خرم عزیزم

ممنونم مهربونم

فلرتیشیا چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ب.ظ

خیلی خوشحالم برات مهسا. واقعا اون هایی که بچه دارن، نیاز دارن که بعضی وقتها دو تایی با هم برن و لذت های دو نفره ببرن.
دست آقای علی و دوستت هم درد نکنه. فکر کنم از این روز واسه چند روز بعد ترش هم انرژی گرفتی.

ممنونم آره واقعا با بچه خیلی وقتا فرصت نداریم با هم باشیم حالا که دوستم بچه ها رو نگه میداره ما هم نفس میکشیم

دختر میلان چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ http://2khtaremilan.blogfa.com

چقدر خوب بد این پستت . چقدر ساده و پر از انرژی مثبت و حسای خوووووب
ایشالا ازین روزای خوب و حسای خووووب خیلی داشته باشی تو زندگیت . واقعا آدم نیاز داره گاهی واسه خودش باشه دور از روزمرگی ها . شاید باعث خیلی از مشکلات همین درگیر مشغله ها شدن و توجه نکردن به همدیگه باشه .

ممنونم امیدوارم که شما هم اوقات خوشی داشته باشی عزیزم

مامان آرتمیس چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ

خوشحالم برات امیدوارم هر روز که میگذره خوشحال تر باشی از فرصت ها استفاده کن مطمئنا همسرت هم می خواد خوب باشه بهش کمک کن خوشبخت تر باشی

ممنونم عزیزم امیدوارم که همه چیز بهتر و بهتر بشه

نسیم شیراز چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.golemaryam1389.blogfa.com

سلام عزیز دلم. الهی به حق علی که همیشه شاد باشی و سلامت کنار همسر نازنینت و دخترای گلت.

کلی با خوندن این پست ذوق کردم

قربون دل مهربونت برم . مطمئنم تو اقد خانمی که هیچوقت علی آقا راضی نمیشه از شما دل بکنه . تو عشقشی ، جونشی ، نفسشی ، تو غربت شما همه کس همدیگه هستین . پس تا می تونید از وجود هم لذت ببرید و قدر همو بدونید .

عاشفانه هاتون گوارای وجود مهربونتون

می بوسمت

فدای مهربونیات نسیم جونم همشهریه گلم. روی ماهتو میبوسم به شیرازم سلام منو برسون و جای ما رو تو اون آفتاب زمستون خالی کن

دزیره چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:50 ب.ظ

مهسا جون خیلی خوشحالم که اوقات خوشی داشتی و با ارامش تونستی لحظات خوبی رو طی کنی. گاهی از این لحظه ها پیش بیاد خستگی روزهای ادم در میره.

ممنون دزیره جونم .راستی خیلی خیلی تبریک میگم به سلامتی انشالا

خاطرات خانه کودکی چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ http://pari80.persianblog.ir

خوشحالم که بعد مدتها روز خوب و شادی داشتی

ممنونم دوست همیشگی من

masy چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ

چقدر خوب بود این پست مهسا جان.همیه همینجور باشین..امیدوارم دیگه اینجا فقط و فقط ازشادیهاتون بنویسی عزیزم.

ممنون مصی جون مهربونم

Bahar چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ

Omidwaram hamishe ba in joor ehsas haye khoob bashi doostam
Rasti, torshi hatoono khordid?!
Nooshe janetoon bashe

مرسی بهار جونم. از این به بعد هر وقت ترشی بخورم تو میای جلوی چشمم. هنوز از سری قبلی دارم این جدیده هنوز جا نیفتاده

Leyla پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:56 ق.ظ

kheyli khoshhal shodam ke behetun khosh gozashte

مرسی لیلا جون . با هوای امسال حال میکنید؟ اصلا خبری از سرما نیست چشم نخوره

پینه‌دوز پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:00 ق.ظ

از صمیم قلبم خوشحالم برات،امیدوارم همیشه خوشبختی رو حس کنی

ممنونم دوست عزیزم

آیسن پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:02 ق.ظ http://www.manoayande.blogfa.com

شاد باشی مهساجون

mamnoon azizam

تارا جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ب.ظ

متاسفم براتون فلیم هیس برای امثال شما ساختند
توی جوامع بین المللی هیچ مادری حق نداره فرزندش پیش دوست وهمکار بذاره زیر 12 سال .....

نه عزیزم اشتباه نکن گفتن بچه رو پیش مریضهای روانی و افراد عقده ای مثل شما و اطرافیانت نباید گذاشت که به بچه هم رحم نمیکنید.

اﻟﻴﺴﻤﺎ جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ

ﺳﻼﻡ ﻣﻬﺴﺎ ﺟﻮﻥ, اﻧﺸﺎﻟﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺧﻮﺵ ﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﻲ ﻋﺰﻳﺰم, ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺘﻪ. اﻧﺸﺎﻟﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﻤﻴﻨﻂﻮﺭ ﺷﺎﺩ و ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻴﻦ.

مرسی عزیزم

دریا جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.khateratman29.persianblog.ir

همیشه شاد باشی

ممنون چشم قشنگ

مریم شنبه 28 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ب.ظ

آخ مهسای گلم............ چقدر ذوق کردم دختر... خیلییییییییییییییی براتون خوشحالم... این روزهای خوب مستدام باشه تو زندگیتون ... ایشالا خبرای خوووب همیشه اینجا بنویسی...
میبوووووووووووووووسمت عزیز دلم...

فدای تو بشم زیبای مهربون. میبوسمت عزیز دلم

لیلی دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:53 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

دست مریزاد بر این دوست. ان شالله با هم از این کارهای خوب بکنه. چون ظاهرا دخترهای شما هم خونه اونها رو خیلی دوست دارن

mamnoon lili joon

marjan یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام مهسا خانم
امروز بطور اتفاقی وبلاگتون رو خوندم. یه جاهایی متوجه شدم که از همسرتون جدا شدید ولی آخرین پستتون نشون میده که دوباره کنار همسرتون هستید. پستهای قبلیتون هم رمز دار هستن. میشه بپرسم دوباره رجوع کردید یا نه؟ و البته در هر شرایطی هستید واسه شما و خانواده محترمتون آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم

ممنون مرجان عزیز بله ما در کنار هم هستیم و خدا رو شکر همه چیز خوبه و زندگی رو با دید جدید ادامه میدیم.امیدوارم که همیشه این خوشی پایدار بمونه. برای شما هم ارزوی شادی دارم

ماریا دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:51 ب.ظ

ای جانم . همون اولش که دیدم نوشتی در رو باز کردی و علی پشت در بود .. من مطمئن بودم که روز خوبی برات ساخته میشه. خدا رو شکر که خوش گذشت و کلی شاد بودی. باور کن از خوندن شادیت کلی شاد شدم عزیزدلم. روزهای شادت مستدام و روحیه ت عالی.

ممنون ذوست خوب من.

گربه تنها شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ق.ظ http://devil-angel.blogsky.com

همیشه به خرید و گردش .... این خریدش خیلی خوبه

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد