Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

حمزه

شماره معلم رانندگی رو یکی از دوستانم بهم داد و خیلی هم ازش تعریف کرد که مرد خوبیه و خیلی خونسرده و مطمئنا با این معلم زود میتونی گواهینامه بگیری.

وقتی زنگ زدم که وقت بگیرم خانمی موبایل رو جواب داد و من فکر کردم اشتباهی شماره گرفتم ولی بهم گفت که میتونه برام وقت بذاره برای تعلیم.

خوب روز اول تمرین منتظر بودم که یه مرد مسلمون با یه کلاه سفید و لباس سفید بلند و با صورت پشمالو ببینم. اما وقتی رسید خیلی تعجب کردم مردی با موهای بلوند ، پوست سفید ، گونه هایی قرمز ، چشمان آبی روشن و خیلی هم خوش تیپ بود . خودش رو معرفی کرد حمزه هستم و از آشنایی باهاتون خوشحالم.

حمزه ایرلندی بود که چند سالی بود مسلمان شده بود و خیلی هم موقر و متین بود. خانمش پاکستانی بود و دوتا دختر به نامهای مریم و فاطمه داشت. در سن چهل سالگی  از زن ایرلندیش به خاطر اینکه اکثر مواقع مست بوده و همیشه تو خونه درگیری بوده  جدا  میشه .

یه بار تصمیم میگیره که به کل نوشیدن م ش رو بذاره کنار و به پیشنهاد یکی از دوستانش شروع میکنه به مطالعه در مورد دین اسلام و وقتی که میبینه به این دین علاقه مند شده میره یکی از مساجد لندن و ازشون کمک میگیره برای تغییر دین.

میگفت من این دین رو انتخاب کردم چون خودم رو مجبور میکردم که سراغ نوشیدنیهای الکلی نرم و راهی بود که به خدا نزدیک بشم. میگفت وقتی مسلمان شدم زندگیم تغییر کرد و به فرمان خدا که در قرآن آمده باید حرکت میکردم و از سکون خارج میشدم تا خدا هم به زندگیم برکت بده.


بعد از اون هم که همسرش رو میبینه و عاشقش میشه ولی خانواده همسرش اونو قبول نمیکردن و این مرد یک سال تمام برای خوندن نماز میرفته مسجد کنار پدر خانمش نماز میخونده تا به اون شخص ثابت بشه که یه مسلمان واقعی هست.

کم کم تو جامعه مسلمانها راه پیدا میکنه و مورد قبول واقع میشه و با همسر فعلیش ازدواج میکنه.

اونقدر زیبا در مورد اسلام توضیح میداد که منه بچه مسلمون انگشت به دهن مونده بودم.

اون دین خودش رو با مطالعه و تحقیق انتخاب کرد و نه اینکه بهش به ارث رسیده باشه واسه همین تمام زوایای دین رو میشناسه و احترام میذاره.


وقتی میخواستم پشت فرمون بشینم کلید رو روی داشبورد میذاشت که مبادا دستش به دست من بخوره. هیچ وقت تو چشمای من نگاه نمیکرد و همیشه نگاهش به بیرون بود و بابت این از من عذرخواهی میکرد و میگفت که من بنا به اعتقاداتم اینجوری حرف میزنم.


همون جلسه اول هم بهم گفت که من به همه شاگردهام توصیه میکنم که لباس مناسب بپوشن تا مشکلی پیش نیاد. ولی خوب از اونجایی که چنتا کارآموز ایرانی داشته شناخت خوبی نسبت به ما و فرهنگ ما داشت.

مردی بود که ساعتها میشد راحت باهاش صحبت کرد بی اینکه نگران باشی که مشکلی برات به وجود بیاره. از مسائل زندگیش هم تعریف میکرد و میگفت من اگه تعریف میکنم میخوام شما یاد بگیری که موقع رانندگی راحت ماشین رو هدایت کنی و نه اینکه همه تمرکزت رو بذاری روی رانندگیت.

من گاهی میومدم خونه اینو برای علی تعریف میکردم که چه حرفایی بینمون رد و بدل میشه دیدم عصبانی شد که تو میری تعلیم رانندگی یا اینکه با این مرتیکه چت کنی؟ وقتی دیدم داره برام دردسر ساز میشه دیگه هیچ حرفی نزدم.


خیلی خونسرد بود و اصلا کارآموز رو دعوا نمیکرد میگفت من این آرامشم رو مدیون دینم هستم . یه بار من یه اشتباه رو سر میدون چند بار تکرار کردم دیدم سرشو کوبید تو داشبورد . گفت تو منو دیوونه کردی مهسا یه بار درست دور میزنی یه بار اشتباه . خندم گرفته بود از اینکه آدم به اون خونسردی رو به چه روزی انداختم. بعدشم ازم عذرخواهی کرد .


وقتی امتحانم رو قبول شدم گریه کرد خیلی خوشحال بود چون میدونست که این موضوع چقدر برام مهمه . بعد از اینکه قبول شدم یه جلسه یه روزه هم برای رانندگی تو جاده خارج از شهر باهاش رزرو کردم. از ساعت 9 صبح تا ساعت 4 عصر از شهر خودمون به چند شهر نزدیک رفتیم و  من جرات رانندگی تو جاده رو پیدا کردم. وقتی با سرعت میرفتم میخندید و میگفت همه زنهای ایرانی این مدلی هستن اولش میترسن ولی بعدش انگار تو پیست دارن مسابقه میدن باید التماسشون کنی تا با سرعت پایین رانندگی کنن. علاوه بر اینکه تو یکی دوتا شهر گشتیم از تاریخچه اون شهر هم برام میگفت و جاهای تفریحیش رو هم معرفی میکرد.

اون روز به من خیلی خوش گذشت اما هیچ وقت جرات نکردم به علی بگم که این جلسه رو هم رفتم چون خون به پا میکرد. خوبیه این جلسه رانندگی این بود که از اداره راهنمایی رانندگی یه برگه برام اومد که نشون میداد که من تجربه رانندگی خارج از شهر رو دارم و این مقدار بیمه ماهیانه ماشین رو کم میکرد. بهش میگن pass plus certificate


همسر من که مسلمان زاده هست مادرش مدرس و مفسر قرآن بود و بسیار هم اعتقادات شدید دینی داشت هیچگاه تو زندگی زناشویی آرامش رو به ارمغان نیاورد اما اون معلم تازه مسلمان شده با زیبایی تمام اسلام رو میشناخت و پایبند به اعتقاداتش بود. وقتی با خانمش صحبت میکرد چنان با احترام و عشق حرف میزد که دل آدم شاد میشد.


حتی وقتی با دوستم که اونم کارآموزش بود حرف میزدم اونم همین نظر رو داشت و میگفت هر کسی جز این مرد معلمم بود محال بود من قبول بشم. بعد از اینکه قبول شدیم به خیلیها پیشنهاد دادیم که با این تعلیم برن و چنتایی که رفته بودن خیلی از رفتارش تعریف میکردن .


امیدوارم هر جا که هست سلامت و شاد باشه.


از دلای عزیز ممنون که با نوشتن یه پست با موضوعی مشابه باعث شد من هم این پست رو با تجربیاتی متفاوت بنویسم. حرف آخر اینکه هر کسی با هر دینی با هر اعتقادی در هر جای دنیا قابل احترامه و چه خوب بود اگر آدمها با چشم باز و با مطالعه به باور میرسیدن و نه کورکورانه.