فعلا اینجوریه

امروز صبح بهش گفتم باید با هم حرف بزنیم گفت من حرفی با تو ندارم و فقط میام که بچه ها رو ببینم .گفتم درسته اما این راهش نیست و باید این مشکل رو اساسی حل کنیم. برگشت گفت: ببین من و تو داستان زندگیمون خیلی وقته تمام شده و اینکه من میام برای کمک به تو به عنوان پدر بچه ها و نه همسر تو. گفتم بیا بریم پیش مشاور گفت مشاور برای حل کردن مشکلاتی هست که حل شدنی هستن و مشکل منو تو حل نشدنی هست . من نمیخوام تو رو اذیت کنم خیلی هم ازت ممنونم که بهم راستش رو گفتی که دیگه دوستم نداری و من تکلیف خودم رو میدونم . دیگه هم دلم نمیخواد راجع بهش باهات صحبت کنم. من همون آدمم هیچی عوض نشده و نمیخوام تغییر کنم. قرن 21 هستیم و داریم جایی زندگی میکنیم که هر کسی حق آزادی داره برو از حقت استفاده کن و زندگی کن . من خوب بلدم به خودم برسم. 

گفت: مردم هزار خیانت میکنن و چه بلاها سر هم نمیارن ولی بازم دارن با هم زندگی میکنن ولی تو منو نمیبخشی و منی که اصلا مثل مردهای دیگه بدی در حقت نکردم رو گذاشتی کنار.

من اهل رفیق بازی نبودم. خیانت نکردم .اهل دود و دم نبودم. هر هفته میام به خانوادم سر میزنم. بچه داری میکنم . از تمام کارهام به تو گزارش میدم و هیچی رو از تو مخفی نمیکنم و نکردم.

اما ازم انتظار نداشته باش که هر جوری بخوای به سازت برقصم. من همینم و تو و نه هیچ کسی نمیتونه منو عوض کنه.

برو برای خودت کسی رو پیدا کن که عاشقت باشه و تو هم عاشقش بشی. گفتم من دنبال کسی نیستم چرا تو عشقم نباشی؟ چرا با تو خوشبخت نباشم. من با دوتا بچه که مال تو هستن چرا نباید در کنار تو که شوهرم هستی آرامش بگیرم؟ چرا ما نمیتونیم مثل همه شاد باشیم. ببین چه چیزایی هست که باعث شده ازت دور بشم دیگه اون کارا رو نکن. گفت هیچ وقت از من نخواه که یه کسی دیگه بشم .همینی که باعث آزارت شده منم و از نظر خودم کاری نکردم که باعث بشه تو احساس خوشبختی نکنی.

از روزی که رفتم تو اون شهر زندگیم شده مثل سربازها و اصلا هیچ لذتی نمیبرم و چشم به راه ویکندها هستم که بیام خونه اما تو دیگه منو دوست نداری. دلیلی برای این دوست نداشتنت پیدا نمیکنم واسه همین فقط میتونم بگم که خودخواهی های تو باعث شده زندگی بشه این.

گفتم شب راجع بهش حرف بزنیم بیا یه فرصت دیگه به هم بدیم گفت باشه حرف بزنیم.

تصمیم داشتم همه حرفایی که اینجا نوشتم رو براش بخونم تا بدونه و یادش بیاد که چرا الان من اینجام و اون جای دیگه.

اما هر چی حرف زدیم باز نتیجه این شد که برای هردومون بهتره که اینجوری باشه. میگفت فکر کن یه پرستار برای بچه ها گرفتی که ویکندها بیاد برات بچه نگه داره تا بتونی استراحت کنی و به کارات برسی اینجوری منم بچه هام رو میبینم. بی هیچ حرف و بحثی . تو این مدت هم اگر کسی تو زندگیت پیدا شد که فکر کردی باهاش خوشبختی بگو که دیگه نیام تو خونه ت.

ولی تا مادامی که برای هم مشکل به وجود نمیاریم من راضیم که تو کارها بهت کمک کنم . ماشین هم بخوای میزنم به نام خودت که خیالت راحت باشه. ولی کل هزینه ها کاملا جدا میشه و به من ربطی نداره میتونی بری برای پولی که بابت بچه ها باید بدم قانونی اقدام کنی و من هم میپردازم.


خوب من هم حرفی نزدم. اما این وضعیت مثل یه بمب هست که هر آن با تلنگری ممکنه منفجر بشه. فعلا همین روال برای منم خوبه چون اعصابم راحته و بحث و جدل نداریم. برای بچه ها هم خونه آروم و ساکته و با پدرشون بهشون خوش میگذره ما هم اگه لازم بشه با هم حرف میزنیم وگرنه گاهی هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه ولی اگه در مورد چیزی نظر خواهی بخواد بهش راهنمایی میکنم .

حالم خوبه و بهتر هم خواهد شد. یکی دوتا بحران رو پشت سر گذاشتم و الان خوبم.


ملینا هم خوبه و با زرنگی کاراشو پیش میبره.  روزی صد بار لی لی حوضک میکنه انگشتای کوچولوش رو کف دستم میچرخونه بعدشم زود میخواد من همون کارو تکرار کنم.

دیروز وایساده جلو سطل آشغالی تو آشپزخونه پاشو گذاشته روی پدال سطل و درش رو باز نگه داشته بعد دونه دونه عروسکها رو میندازه تو سطل و میشماره: وان تو تی (تری) فو (فور) فای (فایو)  کلی بهش خندیدم بعدشم وقتی ازش گرفتم از دستم ناراحت شد و گریه کرد.


موهامو میکشه بعد زود دستشو میکشه روی سرم و میگه: نِزی یعنی نازی . یه کیف کولی داره میندازه دور دستش با یه اطوار خاص میره سمت در و میگه بیم (بریم) بای.


دستش بهتره و هفته آینده وقت متخصص داره امیدوارم که تا اون روز دیگه استخونش جوش خورده باشه.


از کلاس اسلیمینگ خیلی راضیم و در عرض یک ماه یک استون کم کردم سه بار هم جایزه گرفتم و یه سایز و نیم هم اومدم پایین . فعلا از این روند خیلی راضیم و امیدوارم که تا سفر به ایران بتونم به وزن مورد نظرم برسم. همچنان روزی بین 45 دقیقه تا 70 دقیقه روی تردمیل با سرعت متوسط میدوم و این خیلی بهم کمک کرده.

از اینی که الان هستم راضیم.

دوستتون دارم