Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

کریسمس و سال نو مبارک

سلام دوستای مهربونم

مرسی از احوالپرسیاتون و اینکه به فکرم بودین.

عمل انجام شد ولی خیلی موفقیت آمیز نبود که بگذریم از علتش.

9 صبح رفتم اتاق عمل ساعت 12:30 هم به هوش اومدم. دوستای مهربونی دارم که محبت کردن و قبل از من تو بخش منتظرم بودن. تا شب هم چنتا ملاقاتی داشتم که دیدنشون حالم رو خوب کرد.

دستم درد داره و افت فشار دارم یه دفه بدنم داغ میشه عرق سرد تمام بدنمو میگیره و حالت تهوع و بیهوشی بهم دست میده که دلیلش رو نمیدونم .دیروز تا حالا چند بار برام اتفاق افتاده.

اما میدونم که اینم میگذره و حالم خوب میشه.

بچه ها هم خوبن و ملودی الهی قربونش بشم همه جوره هوامو داره و به من میرسه . من خیلی خدا رو شکر میکنم که همچین دختری دارم.

ملینا هم تا منو دید گفت: مامی خدا رو شکر تو زنده هستی.

چند روز پیش پدرشون بودن امروز صبح آوردشون البته لطف کرد که این مدت بچه ها رو نگه داشت حداقل نگران بچه ها نبودم.

دوستام برام غذا درست میکنن یکیشون امروز برام سوپ آورد و درخت کریسمس رو جمع کرد واسم و غذای ملینا رو داد تا ملودی از مدرسه برگرده.

فردا هم یکی دیگه از دوستام میاد پیشم. البته غذای فردا رو یکی دیگشون نیم ساعت پیش آورد و رفت.

خدا رو بابت آدمهای مهربون اطرافم شاکرم.

و اما خبرای خوب

داداش کوچیکه هم عقد کرد به سلامتی و خیلی هم عروس دختر خوب و دوست داشتنی هست. ایشالا تابستون عروسیشونه.

ملودی تو یه مسابقه داستان نویسی و کتاب خوانی برنده شد واسه کریسمس یه کیندل بهش جایزه دادن.

کریسمس بسیار خوبی داشتیم جای همگی دوستان خالی مهمونی های ایرانی به راه بود.البته شب یلدای ایرانی هم تو شهرمون بود که اونم خوش گذشت.

خود شب یلدا هم با دوستم و بچه ها خونه خودمون دور هم جمع بودیم.

ببخشید من نمیتونم خیلی بشینم سرم گیج میره انشالا به زودی مینویسم.

دوستون دارم و بهترینها رو براتون آرزومندم.





همین الان یهویی

سلام بعد از مدتی دوباره وقت پیدا کردم بنویسم اونم از روی تخت بیمارستان البته هنوز عمل نکردم فردا صبح عمل دارم ، 

اومدم تو تختم که خیلی راحته روبه روم یه پیرزن مهربون داره شام میخوره و‌هر از گاهی یه لبخند تحویلم میده ، بغل دستیم یه دختر جوونه که اصلا خوشش نمیاد حرف بزنه از همون اول هم پرده سمت منو کشید که نخواد منو ببینه (بیخیال)

اون طرفتر یه خانم با لباس صورتی و جورابای قرمز کریسمسی داره جدول حل میکنه و زیر چشمی نگاه میکنه

پرستار هم که مثل فرشته ها مهربونه و کلی باهام شوخی کرد

هی مینویسم هی میپره

تا بعد

ما ادمها

ما آدما تغییر کردیم

خوشحالیم تو قرن ۲۱ زندگی میکنیم

یادمه صبحها بشاش و سرحال بیدار می شدیم

با دیدن قطره های بارون یا بارش برف ذوق میکردیم

گلهای باغچه رو بو میکردیم

با خریدن لباس نو خوشحال میشدیم 

دلامون صاف و مهربون بود

عشق ورزیدنامون مثل ادمیزاد بود

نقش عاشق و معشوق مشخص بود

همه کادوها و تبریکا واقعی بودن و دنیای مجازی معنی نمیداد

جایی مثل فیس بوک نبود که توش شادیها و داشته هامون رو به رخ دیگران بکشیم و یا به همه اعلام کنیم خوشبختیم

زود زود دلمون برای هم تنگ میشد

دوستیامون عمیق بود و با یه تلنگر خراب نمیشد

برند و مارک هم  مهم  نبود 

موبایل هم نداشتیم که صبح تا شب به خودمون بچسبونیم و از خانواده و بچه  غافل بشیم

خانواده ارزش بیشتری داشت و  ساختن و درست کردن تنها گزینه ادمها بود 

تو هیچ عکسی هم لازم نبود لب و دهنمون رو یه جور دیگه  کنیم  عکسامون خود واقعیمون بود 

قیافه ها اصل بود

چاقی و لاغری مهم نبود هر کسی خودش بود

بچه ها پای تبلت و موبایل نبودن 

مشقها که تمام میشد تو حیاط و کوچه فوتبال ، وسطی، طناب بازی میکردن

هیچ کدوم هم چاق و عاشق شکلات و پیتزا نبودن

کل عشق و حالمون این بود که بپریم تو رختخواب خنکی که شبای تابستون تو ایوون پهن  میشد

یه عروسک دنیامون بود و باهاش تمام وقت زندگی میکردیم

مامان بابا هم نگران درسمون نبودن چون خودمون درس میخوندیم

هیچ کس این همه استرس نداشت

ما هر چی هستیم دوران کودکی واقعی داشتیم 

و لذتشو بردیم

 

اندر احوالات کریسمس

چند هفته دیگه یه جراحی کوچیک دارم واسه همین دو روز پیش رفتم برای مشاوره قبل از عمل .اول اینکه برگه وقتم رو گم کرده بودم و از این بابت خیلی کلافه بودم چون آدرس و مشخصات بخش توش بود و من بدون اون نمیدونستم کجا باید برم. وقتی رسیدم مستقیم رفتم بخشی که روز اول دکتر منو ویزیت کرده بود و توضیح دادم که چی شده اما خانمه با لبخند گفت اصلا نگران نباش چون درست اومدی. منتظر بمون تا پرستار شما رو راهنمایی کنه.

درست سر ساعت یه خانم خیلی شیک و خوش اندام (برخلاف روتین عادی) با آرایشی زیبا اومد و منو دعوت کرد به اتاق مشاوره. اول برای ملینا یه سبد پر از اسباب بازی آورد تا سرگرم بشه . بعد گفت صبح زود اومدین اینجا قهوه و چای هست اگه دوست دارین همکارم براتون میاره.

شروع کرد به پر کردن یه فرم طولانی و دائم عذر خواهی میکرد اگه بعضی از سوالات خصوصیه ولی باید پرسیده بشه. این نشون میداد که  چقدر راحتی بیمار برای اینها مهمه و همه جوره به حریم آدمها احترام گذاشته میشه.

سوالاتی که همه مسائل حاشیه ای عمل رو در بر میگیره و همه جوانب سنجیده میشه. از اینکه آیا من اطلاع کافی نسبت به عمل دارم

آیا نیاز هست که برام توضیح داده بشه؟

آیا راضی هستم که این عمل رو انجام بدم

آیا کسی هست که در زمان بستری شدنم و بعد از عمل از بچه ها مراقبت کنه؟

آیا من راحتم که دکتر و پرسنل منو با اسم کوچیک صدا کنن

آیا ترجیح میدم که لباس راحتی با خودم بیارم یا از لباس بیمارستان استفاده کنم

آیا کسانی هستن که براشون امکان نداره در ساعات ملاقات بیان دیدنم و من میتونم درخواست بدم که اون شخص خارج از ساعات ملاقات بیاد

آیا دوست دارم منوی غذا رو قبل از عمل برام بفرستن

آیا نیاز دارم کسی پیشم بمونه یا نه

آیا مشکل پارک کردن ماشین دارم؟

اگر احساس کردم که حالم خوب نیست میتونم بعد از عمل در صورت خالی بودن تخت بیشتر بمونم بیمارستان

اگر نیاز دارم با کسی صحبت کنم میتونن برام مشاور بگیرن

آیا اطلاعات کافی در زمینه جلوگیری از عفونتهای بیمارستانی دارم؟

و خیلی از سوالات دیگه.

بعد از اونم خانم دکتر منو ویزیت کرد و یه پماد بینی بهم داد که برای جلوگیری از عفونت باید از چند روز قبل از عمل دور بینی بمالم ازم پرسید که حساسیت دارم یا نه

گفتم من به کیوی و پینات (بادام زمینی)  حساسیت شدید دارم سریع پماد رو عوض کرد چون توش روغن پینات داشت .از همه مهمتر اینکه یادم رفت بگم من بدنم به نخ بخیه و داروی بیهوشی ایرانی حساسیت نشون داد تا جایی که آخرین بیهوشیم در ایران 9 ساعت طول کشید و اونقدر پوستم متورم شد که دکتر مجبور شد بخیه ها رو زود بکشه.

حالا همه این سرویسها رایگان انجام میشه اما در هر صورت این روتین برای همه یکسان صورت میگیره.

قصد مقایسه ندارم ولی هر بار تو ایران کلی عذاب کشیدم و متاسفانه پرستار و دکتر اونقدر همیشه بی حوصله و بد برخورد میکردن که آدم میترسید ازشون سوال بپرسه تازه بهترین بیمارستان خصوصی هم عمل کردم هیچ وقت یادم نمیره که وقتی وارد شدم  پرسنل اتاق عمل توی اتاق عمل داشتن قورمه سبزی و پلو میخوردن و اصلا بهم نگاه هم نکردن که مثلا بیمار بودم.

چند روز بعد هم که رفتم مطب دکتر  اونی که بخیه میکشید افاده ش از خود دکتر بیشتر بود و با هر بخیه که میکشید اشکم سرازیر میشد ولی براش مهم نبود تازه دعوام میکرد که چرا گریه میکنم . هی تهدید میکرد که اگه ادامه بدم و اشک بریزم منو میندازه بیرون بعد خواهرم رو صدا کردم اومد کمی باهاش صحبت کرد و راضیش کرد آرومتر و با خشونت کمتر بخیه ها رو بکشه.

بگذریم

.........................

ایام کریسمس و شلوغیه بازار ها و مغازه ها هیجان انگیزه . هدیه های درخواستی بچه ها رو خریدم برای بچه های دوستام هم خرید کردم کارتهای کریسمس هم نوشتم آماده س.

ملینا همچنان لیستش ادامه داره چون هر اسباب بازی تازه ای میبینه میخواد کلا به عروسک علاقه داره و هر چنتا هم بخرم مهم نیست بازم کمه.

ملودی مثل همیشه درخواستش معقول و مشخصه و کار من راحته.

کارای کالج خوب پیش میره و خدا رو شکر راضی هستم

اشلی گربه دوست داشتنیه من بزرگ شده و کلی با ما ویدئو چت میکنه و میو میو راه میندازه با همه دلتنگیم بازم نمیتونم بیارمش خونه

پدر بچه ها هم همچنان طبق روتین قبل میاد بچه ها رو میبره . طبق گفته خودش دوست دخترش از اونجا رفته و دیگه با هم نیستن ولی انگار قبل از رفتن یه درس اساسی به این بنده خدا داده بعد رفته.

.........................................

از کریسمس پیش تا امسال

بلد شدم با همه حسی کنار بیام

احساساتم افتادن رویه روال خوب و دوست داشتنی

خط دوست داشتنم هی بالا و پایین نمیشه و صافه

آرومم عین یه بچه که شیرش رو خورده و تو گهواره خوابیده

صبوری رو خوب تمرین کردم

فهمیدم دوست داشتن و دوست داشته شدن دست خود آدم نیست

یاد گرفتم که فکر کردن به چیزای خوب شیرینترین لبخند رو به ارمغان میاره

و مطمئن شدم من مثل خیلیها نیستم

اما در نوع خودم خاصم.

                                                                          فدای همتون مهسا

آدمها شبیه لیوانند

ظرفیتهایی مشخص دارند.....

بعضی به اندازه استکان،

بعضی فنجان ،

بعضی هم یک ماگ بزرگ,,,,,

وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود،

خیس میشوی،

حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی

و در لیوان به جای آب ،

شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی

وسرریز شده باشد ،

لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند.....

آدمها مثل لیوان میمانند .....

ظرفیت هایی مشخص دارند.....

لطفا" قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان ،

ظرفیتشان را بسنج.....

به اندازه محبت کن.....

اگر اینکار را نکنی ،

اگر زیادی محبت کنی

اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند ،

باد الکی به غبغب انداختند

و پیراهن احساست را لکه دار کردند ،

فقط از خودت

و عملکرد خودت عصبانی باش،

نه از آدمها که شبیه لیوانند....

من و پاییز

پاییز اینجا خیلی زیباست به موقع برگها میریزن و کل پیاده رو ها پر میشه از بوی پاییز. جلوی ورودی خونه یه عالمه برگ جمع شده بود که امروز اومدن تمیز کردن و باز همه جا خلوت شد و انگار درختا هم دارن واسه زمستون آماده میشن. روزها کوتاه شده ولی شبها دلچسبتر و دلنشین شدن.

وقتایی که بارون میاد و من و ملینا راهی کالج میشیم چون ماشین رو جایی دورتر پارک میکنم مجبورم پیاده برم تا برسم به کالج .تو این رفت و آمدها موفق شدم راه رفتن روی برگها رو با ملینا تجربه کنم و با هم راجع بهشون حرف بزنیم. امروز میگفت مامان درختا دیگه لباس ندارن و برگاشون ریخته.

تونستم بهش نحوه رد شدن از خیابون رو یاد بدم الان دیگه منتظر میشم ملینا بگه که چراغ سبزه و میتونیم رد بشیم از خیابون. احساس غرور میکنه وقتی بهش میگم دگمه انتظار رو تو فشار بده .

کیف کارم و کیف دستیم رو میندازم روی دوشم کیف ملینا رو میندازم دور دستم بغلش میکنم و چتر رو روی سر هر دومون نگه میدارم تا خیس نشیم. ملینا زیاد اهل راه رفتن نیست زود خسته میشه مورچه جونم. تو این میون دستاشو محکم حلقه میکنه دور گردنم و هی منو میبوسه و منم لذت میبرم از عطر موهاش و خنده های خوشگلش .  ازم میپرسه بوس منو دوست داری؟ مثل شکلات شیرینه؟ مثل گل رز بوی خوب میده؟ منم میگه بهترین بوسای دنیا رو تو به من میدی.

دوستیها گاهی کمرنگ میشن اما من تا میتونم سعی میکنم با یه جعبه شکلات یه دسته گل زود بهش جون بدم تا از طراوت نیفته.

بچه ها کماکان پدرشون رو میبینن و راضی و خوشحالن. هفته گذشته که اومد بچه ها رو برسونه دوست دخترش همراش بوددعوتشون کردم به چای و قهوه اونها هم قبول کردن اومدن و نشستن. هر دو استرس داشتن و خانمه با من که دست داد میلرزید . هر دو قهوه خواستن منم براشون درست کردم کمی راجع به بچه ها و شیطنتهای ملینا حرف زدیم بعدش اونا هم تشکر کردن و رفتن.بعد زنگ زد و دلیل کارم رو پرسید گفتم میخواستم ببینم کسی که تو خونه تو با بچه های من در ارتباط هست کیه . به نظرم دختر آروم و مهربونی بود شاید باورتون نشه اما تا به حال اینقدر خونسرد نبودم و فکر نمیکردم که یه روزی همسرم رو با یکی دیگه دعوت کنم برای نوشیدنی و برام مهم نباشه. تنها چیزی که در حد یه دقیقه اومد جلوی چشمم 13 سال زندگی مشترک بود و فقط در حد همون یه دقیقه تمام شد.

پدر بچه ها آرومتر شده و فکر میکنم روحیه ش الان بهتره و شادتره. بچه ها هم گویا با کاترین خوبن و دوستش دارن و گاهی با هم خرید میرن و فیلم نگاه میکنن اونم براشون غذا حاضر میکنه و کارای خونه رو انجام میده. تا زمانی که بچه ها راضی هستن و خوشحالن منم خوبم و مشکلی ندارم البته اینم بگم که پدرشون خودش راجع به این قضیه حساسه و حواسش هست که بچه ها اذیت نشن.

امروز اولین امتحان عملی رو با نمره کامل پاس کردم و خیلی خوشحالم که مشتری هم از کارم راضی بود.

اگه این روزا کمتر مینویسم منو ببخشید .



پاییز

این روزها بیخودی درگیرم همین  ولی مینویسم به زودی

ایمیل بفرستین

بچه ها ببخشید من کامنتها رو پاک کردم. چون همه قاطی شده بود. یه بار دیگه توضیح میدم بعد با توجه به این توضیحات شما رو اد میکنم تا بتونیم با هم برنامه جدید رو شروع کنیم. پس اگر مایل بودین که بیاد همراه بشید برام ایمیل بگذارید تا شماره تلفن و شماره حساب بهتون بدم.

هزینه این برنامه برای ماه اول 100 هزار تومان هست بعد از ماه اول میشه ماهی 50 هزار تومن البته اگه خواستین ادامه بدین . روالش اینه که من براتون توضیح میدم که چه جوری شروع کنید و لیست مجازها و غیر مجازها رو براتون میگذارم و شما طبق اون موادی که براتون لیست میکنم میتونید غذاهای متنوع درست کنید و طرز تهیه ش رو هم با دیگران در گروه به اشتراک بگذارید . هر سوالی هم داشتین جواب میدم اما نمیتونم 24 ساعت یکی یکی جواب بدم.

هر هفته هم بعد از اجرا کردن برنامه غذاییتون خودتون رو وزن میکنید عکس از ترازو میگیرید و در گروه به اشتراک میگذارید بعد از یک ماه اگر راضی بودین ادامه میدین اگر نه میتونید گروه رو ترک کنید. دوستان عزیزم لطفا اول فکراتون رو بکنید بعد اگر تمایل داشتین اینجا اعلام آمادگی کنید تا منم براتون ایمیل بفرستم.


پس تا آخر این هفته بهم خبر بدین

====================================================================================================================

 در این روش رژیم غذایی وجود نداره و شما در عین اینکه غذای روزانه خود را میخورید باز هم وزن کم میکنید فقط تغییراتی کوچکی ایجاد میشه که حتی شما اونو حس نخواهید کرد.

هیچ گاه احساس گرسنگی نخواهید کرد
هر مقداری که دلتون میخواد غذا میخورید
هیچ غذای ممنوعه نیست و شما میتونید روزانه غذای مورد علاقه تون رو بخورید
حتی الامکان روزانه شما رو ساپورت میکنم و جواب سوالاتون رو میدم.
شما خودتون برای خودتون وزن دلخواهتون رو مشخص میکنید

فقط باید بخواهید تا موفق بشید

من گارانتی میکنم که شما وزن کم خواهید کرد چون خودم هم با همین روش وزن کم کردم.
در هر صورت هر انتخابی که داشته باشید براتون احترام قایلم و بهترینها رو مثل همیشه براتون آرزو دارم


با تشکر

مهسا